اول وقت به دفتر بخش ایدئولوژی حزب رفتم و مقداری از کارهای گروهی را که به سرپرستی آقای دعاگو، روی کلید قرآن کار میکنند، بررسی کردم. کار بزرگی است با این نیروهای کم و کمتجربه پیشرفت ندارد، باید افراد قویتری با آنها همکاری کنند.
ساعت نه ونیم به مجلس رفتم. آقای عمادالدین کریمی نماینده نوشهر نیم ساعت برای درد دل از کمبودهای حوزه انتخابیهاش توضیح داد. از مسئولان آموزشوپرورش گله داشت که در خط نیستند. به هر جا که گفته اثری نکرده. آقای دکتر باهنر مشکلات زیادی دارد با این کار وسیع و حساس.
کمیسیون آئیننامه داشتیم. بحث روی تعداد کمیسیونها بود. کمیسیون طرحهای انقلاب حذف شد، چون کارایی ندارد و لزومی هم ندارد، برای اینکه افرادش در کمیسیونهای دیگر فکرشان را ارائه میدهند؛ اگر دارند.
ظهر، افسری از پناهندگان عراقی آمد که در جبهه جنوب میجنگد. میگفت نزدیک چهارصد عراقی در جبهه میجنگند و راضی بود. ولی معتقد بود افراد غیر خالص اسلامی زیادند و گروه ایاد سعید ثابت که با پول، از میان راندهشدگان عراقی استخدام شدهاند، به خاطر اینکه چهار کشته دادهاند، متفرق شدهاند. معتقد بود ایاد سعید بعثی است، از طرف صدام در حوزههای حزبی مسئول بوده است. از اینکه گمرک مانع ورود اتومبیل او به ایران است و از کاغذبازی ادارات شکایت داشت. همسرش را صدام پس از فرار او اعدام کرده و بقیه خانوادهاش به ایران آمدهاند. از حزب الدعوة است.
با آقای رجائی درباره پیشنهادهای هیئت صلح غیر متعهدها صحبت کردیم. پیشنهاد ایجاد منطقه غیرنظامی در خاک ایران همراه با خروج نیروهای عراقی دادهاند. بعضی از نظامیها و آقای بنیصدر مایلاند با تعدیلی بپذیرند.
عصر در جلسه شاخه دانشجویان حزب، درباره سیر تحول مدیریت بعد از انقلاب، سخنرانی داشتم و جواب سؤالاتشان را دادم.
چون روزه بودم، زودتر بهطرف منزل حرکت کردم، ولی کمی دیر رسیدم. عفت هم روزه بود و افطار خوبی درست کرده و منتظر من بود. درراه چند دانه انجیر که آقا جلال خریده بود، خوردم. عفت که فکر میکرد سیرشدهام و از غذای خوب او کم میخورم، از افطار کردن درراه، خوشش نیامد و حق هم با اوست، چون خودش هم افطاری را به تأخیر انداخته بود.
شب احمد آقا مرعشی آمد و برای آقایان برخوردار و احمدی (قاضی) توصیه خواست و از آقای فهیم گله داشت.