خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال ۱۳۶۰ / کتاب « عبور از بحران»

خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال ۱۳۶۰ / کتاب « عبور از بحران»

  • تهران
  • دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰

 اول وقت به دفتر بخش ایدئولوژی حزب رفتم و مقداری از کارهای گروهی را که به سرپرستی آقای دعاگو، روی کلید قرآن کار می‏کنند، بررسی کردم. کار بزرگی است با این نیروهای کم و کم‌تجربه پیشرفت ندارد، باید افراد قوی‏تری با آن‌ها همکاری کنند.

 ساعت نه ونیم به مجلس رفتم. آقای عمادالدین کریمی نماینده نوشهر نیم ساعت برای درد دل از کمبودهای حوزه انتخابیه‏اش توضیح داد. از مسئولان آموزش‌وپرورش گله داشت که در خط نیستند. به هر جا که گفته اثری نکرده. آقای دکتر باهنر مشکلات زیادی دارد با این کار وسیع و حساس.

 کمیسیون آئین‏نامه داشتیم. بحث روی تعداد کمیسیون‌ها بود. کمیسیون طرح‌های انقلاب حذف شد، چون کارایی ندارد و لزومی هم ندارد، برای اینکه افرادش در کمیسیون‌های دیگر فکرشان را ارائه می‏دهند؛ اگر دارند.

 ظهر، افسری از پناهندگان عراقی آمد که در جبهه جنوب می‏جنگد. می‏گفت نزدیک چهارصد عراقی در جبهه می‏جنگند  و راضی بود. ولی معتقد بود افراد غیر خالص اسلامی زیادند و گروه ایاد سعید ثابت که با پول، از میان رانده‌شدگان عراقی استخدام شده‏اند، به خاطر اینکه چهار کشته داده‏اند، متفرق شده‏اند. معتقد بود ایاد سعید بعثی است، از طرف صدام در حوزه‌های حزبی مسئول بوده است. از اینکه گمرک مانع ورود اتومبیل او به ایران است و از کاغذبازی ادارات شکایت داشت. همسرش را صدام پس از فرار او اعدام کرده و بقیه خانواده‌اش به ایران آمده‏اند. از حزب الدعوة است.

 با آقای رجائی درباره پیشنهاد‌های هیئت صلح غیر متعهدها صحبت کردیم. پیشنهاد ایجاد منطقه غیرنظامی در خاک ایران همراه با خروج نیروهای عراقی داده‏اند. بعضی از نظامی‏ها و آقای بنی‏صدر مایل‌اند با تعدیلی بپذیرند.

 عصر در جلسه شاخه دانشجویان حزب، درباره سیر تحول مدیریت بعد از انقلاب، سخنرانی داشتم و جواب سؤالاتشان را دادم.

 چون روزه بودم، زودتر به‌طرف منزل حرکت کردم، ولی کمی دیر رسیدم. عفت هم روزه بود و افطار خوبی درست کرده و منتظر من بود. درراه چند دانه انجیر که آقا جلال خریده بود، خوردم. عفت که فکر می‏کرد سیرشده‌ام  و از غذای خوب او کم می‏خورم، از افطار کردن درراه، خوشش نیامد و حق هم با اوست، چون خودش هم افطاری را به تأخیر انداخته بود.

 شب احمد آقا مرعشی آمد و برای آقایان برخوردار و احمدی (قاضی) توصیه خواست و از آقای فهیم گله داشت.