در منزل ماندم. تا ساعت ده صبح مینوشتم و مطالعه میکردم. سپس چند نفر از بچههای جبهه آمدند که با فرماندهان سپاه اختلاف دارند و قهر کردهاند. توضیحاتی دادند که معلوم شد به خاطر عدم هماهنگی، عملیات حساس والفجر 5 انجام نشده است. گفتند که عدهای از فرماندهان عملیات، به خاطر همین اعتراضات با چوب به جنگ رفتهاند و شهید شدهاند؛ به عنوان اعتراض به فرماندهی جنگ. تکان دهنده بود. قرار شد، بیشتر رسیدگی کنم و قرار شد روز جمعه جمعی از معترضین دیگر بیایند.
احمد آقا طباطبایی هم آمد و طرح ساختمان منزل خودمان را که بنا است در آینده بسازیم، آورد. خانه مسکونی پیش از انقلاب را برای مسکن بچهها - که بزرگ شدهاند - در نظر گرفتهایم و بنا است با فروش اراضی قم و سهمیه پاساژ خیابان گرگان - که از پیش از انقلاب مانده است - بسازند.
عصر با فرمانده سپاه و فرمانده نیروی زمینی ارتش و آقای خامنهای، برای بحث درباره عملیات آینده جلسه داشتیم. آقای صیاد شیرازی برای وحدت فرماندهی و آن هم از سوی ارتش، تلاش دارند؛ با امام هم در اینباره ملاقات کرده و نتیجهای نگرفته و دلگرم به کار نیست. آقای [محسن]رضایی کوتاه میآید. به هر حال قاطع گفتیم که باید مشترک کار کنند؛ کارشان پیشرفتی نکرده است.
گروهی از پاسداران بخشی از اطلاعات و عملیات آمدند؛ گله شدیدی از فرماندهی عملیات داشتند که به نظرات آنها توجهی نمیکنند. گفتند چند نفر به عنوان اعتراض با چوب به جنگ رفته و شهید شدهاند و خود اینها هم از کار کنار رفتهاند. نصیحتهای لازم را به آنها کردیم. شب در منزل احمدآقا با سران قوا مهمان بودیم؛ امام هم در جلسه شرکت کردند و جلسه خودمانی شد و امام شوخیهای شیرینی فرمودند و شرحی از دوران تبعیدشان به ترکیه گفتند. بعد از شام فیلم مصاحبه احسان طبری را دیدیم؛ جالب است. دیر وقت به خانه آمدم.