تا ساعت ده و نیم صبح در منزل برای خطبههای نماز جمعه مطالعه کردم. برای اقامه نماز به دانشگاه تهران رفتم. جمعی از شرکت کنندگان در طرح »لبیک یا خمینی« و تعدادی از پزشکان مهمان سمینار آمده بودند. عصر تا آخر شب مطالعه میکردم. بچهها و خانواده عمویشان به رستوران رفتند و غذا خوردند، برای من هم ساندویچ آوردند. امیر عراقی [فرزند شهید مهدی عراقی] آمد و برای تأسیس شرکتی در سیستان و بلوچستان، کمک میخواست.
اکبر آقا صفریان، شرح سفر به اروپا برای راهاندازی پالایشگاه مس سرچشمه را داد و اینکه قرار شده به جای شرکت آمریکایی، شرکت کروپ آلمان راهاندازی کند وپنجاه میلیون دلار بگیرد. در این خصوص با نخست وزیر تلفنی صحبت کردم، که چه مانعی دارد آمریکاییها را بخواهیم به قراردادشان عمل کنند که اگر نکردند، امتیازاتی که دارند از دستشان برود و نتوانند ادعا کنند و اگر [عمل] کردند، خرج اضافی تحمیل نشده است. قرارداد، آنها را موظف به راهاندازی کرده و مبلغی هم به هر حال میبرند. خسته بودم، زودتر خوابیدم.