از روز اولی که ما با هم بودیم ایشان فقط دنبال کار خیر بود و همیشه فکر انقلابی در سرش بود و همیشه با همه رفتار خوبی داشت و ما هیچ رفتار ناشایستی را از ایشان ندیدیم. ایشان بهترین انسانی بود که در خانواده ما می توانستیم با هم زندگی کنیم. مهمترین مشخصه ایشان این بود که از همان دوران کودکی متخلّق به بهترین اخلاق و قرآن و نماز می خواند و بعد از کودکی نیز تحصیل را شروع کرد و بعد به قم رفت و بعد از آن دورانی شروع شد که تاریخ آن را نشان داده است.
در یکی از بازداشت ها ایشان را به زندان قصر برده بودند که آقای طالقاتی، مهندس بازرگان، سحابی، تولیت و آقای منتظری هم آنجا بودند و چون ملاقات نمی دادند خانواده ایشان ناراحتی می کردند. ما آشنایی به نام سرگرد کوهرنگی داشتیم که رییس زندان قصر شد و ما به دیدن او رفتیم و گفتیم ما ملاقات نمی خواهیم ولی چون خانواده ایشان خیلی نگران هستند یک ملاقات به آنها بدهید. سرگرد کوهرنگی گفت که اگر دولت بفهمد هم من و هم شما را اعدام می کند.
رئیس زندان بعد از سه روز گفت که بچه ها بیایند غذا و لباس بیاورند. آن موقع ملاقات ها تلفنی نبود و در چمن ها می نشستند و حدود سه ساعت ملاقات کردند و خاطرشان جمع شد. بعد از پیروزی انقلاب من فرماندار قم شدم و وقتی امام برگشت من به وزارت امور خارجه منتقل شدم. یک روز آن آقا به اتاق من آمد و گفت که سر بی گناه تا پای دار می رود و بالای دار نمی رود. با اینکه همه رؤسای زندان ها دچار مشکل شدند، چون من قلبم با انقلابیون بود با من هیچ کاری نداشتند. برای ما خیلی جالب بود که ایشان این کمک را به ما کرد و بعد هم خودش این نتیجه را گرفت و تا الآن هم هنوز زنده و روی پا است.