«آشنایی ما با ایشان در حوزه علمیه قم به سال 31 بر می گردد که در سال های بعد هم که در درس مرحوم امام خمینی شرکت می کردیم ارتباط ما بیشتر شد.
در ایامی که مرحوم امام در مسجد اعظم تازه شروع به تدریس کردند به دستور شاه طلبه ها را برای سربازی می بردند که آقای هاشمی هم برای سربازی بردند.
در آن زمان آقای هاشمی برای امام نامه نوشتند که مبادا غصه ما را بخورید، اینجا جایمان خوب است و خدمت می کنیم.
در سال 51 من و آقایان یزدی، آذری، جنتی و املشی به خاطر اقدام برای جلوگیری از اعدام حنیف نژاد و گروه های اولیه مجاهدین خلق یک ماه در زندان بودیم، بعد از آزادی آقای هاشمی به صورت تصادفی من را در تهران دیدند و گفتند "زندانی به این پر سر و صدایی و با برکتی ندیدم" زیرا خیلی این اقدام صدا کرد و در برنامه نهضت روحانیت که در رادیو بغداد پخش می شد، عنوان گردید که برای جلوگیری از اعدام این افراد، این آقایان را دستگیر کردند که امام خمینی به این مناسبت بیانیه ای دادند و شنیده شد در بعضی از اعلامیه های مبارزین، اعلام شده بود که اگر این آقایان تا یک ماه دیگر آزاد نشوند ما اقدام عملی می کنیم.
در چهارمین سال زندان طولانی که سال 52 شروع شد با آقایان هاشمی، منتظری، طالقانی، لاهوتی و چند نفر دیگر هم سلول بودیم، ایشان در برخوردها پر حوصله و با صبر و متانت مشغول به کار بود که بخشی از تفسیر راهنما هم در زندان نوشتند. به خوبی یادم هست که طلبه ای پشت سر دیگری تبلیغات سوء می کرد که آقای هاشمی به آن طلبه تذکر داده بود که تو مگر به قیامت اعتقادی نداری که این حرف ها را می زنی.
ایشان در سال 45 به خاطر ترجمه کتاب سرگذشت فلسطین که اکرم زعیتر نوشته بود خیلی شکنجه شد. در آن زمان این کتاب در ایران خیلی جلب توجه کرد و ما شنیدیم که مکرر زیر شکنجه بیهوش شده است.
موقعیت جهانی ایشان برای نظام آبرو بود که در منطقه حساسیت ها را کم می کرد و در مدیریت سیاست داخلی و خارجی نیز بسیار چشمگیر بود.
بر طبق روایت مردم در دو وضعیت می میرند، بعضی وقتی می میرند، دیگران از دست اینها راحت می شوند و بعضی دیگر وقتی می میرند، خودشان راحت می شوند که الحمد لله آقای هاشمی از آنهایی بود که خودش راحت شد. ان شاء الله خداوند طوری مقدر کند که ما از آنهایی نباشیم که مردم از شرمان راحت شوند و در مسیر رضای مولایمان امام زمان ارواحنا له الفداء باشیم.»