خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی / کتاب « دوران مبارزه»

خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی / کتاب « دوران مبارزه»

خاطره هاشمی از حادثه ترور محمدرضا شاه در کاخ مرمر و وضعیت زندان و زندانیان قزل قلعه

  • شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۴۴

 

     در همان روزهایی که وضع ما در زندان عادی شده بود و مراحل بازجویی را گذرانده بودیم و در انتظار سرنوشت پرونده بودیم،  حادثـه  کاخ مرمر پیش‌آمد.  خبر آن از رادیو پخش شد و بعد رادیو را قطع کردند.  رضا شمس آبادی در آن جریان کشته شده بود،  اما کامرانی را آوردند پیش ما.  نیکخواه را جای دیگری برده بودند و منصوری را هم سال بعد،  که دوباره بازداشت شدیم،  در زندان قصر دیدم.  کامرانی را می‌بردند بازجویی، سخت گرفته بودند،  دست‌بند قپانی زده بودند که سینه‌اش عیب کرده بود.

     سختی‌های بازجویی برایش قابل تحمل نبود،  انتحار کرد.  مقداری سیگار جمع کرده بود و بعد از خیس کردن شیره آن را خورده بود که مسموم شد.  یکی دو روز برای معالجه او را بردند و بعد از آوردن،  دیگر با او با خشونت قبل رفتار نکردند.

     در صحبت‌هایی که با او داشتم،  احساس کردم به شمس‌آبادی علاقه‌مند بود، بی‌ارتباط نبود. روابطش با توده‌ای‌ها گرم‌تر از مذهبی‌ها بود؛  البته آن روزها صف‌بندی‌ها به صورت خاصی بود که بعدها تغییرات و نوسانات زیادی پیدا کرد.

     گروه‌های دیگری هم بودند.  فروهر هم آنجا بود،  یکی از اتاق‌های عمومی را به او داده بودند.  حکمت جو هم اتاق مخصوصی داشت که قفل بود.  نمی‌خواستند با خاوری ارتباط داشته باشد.

     هیأت‌های مؤتلفه هم یک عده آنجا بودند،  عده دیگر جای دیگری.  بعد از تمام شدنِ بازجویی‌ها آن‌ها را هم پیش ما آوردند.  آن‌ها که آمدند،  وضع ما بهتر شد.معیت خوبی بود.  حاج‌عباس نوشاد بود ـ که حالا مرحوم شده ـ  و دائمآ نماز قضا می‌خواند. آقای بادامچیان و آقای لاجوردی در بند ما بودند.  آقایان توکلی و شفیق هم در بند  2 بودند.  بخارایی و متهمان هم‌سطح او را قزل قلعه نیاوردند.  شهید عراقی را هم از این‌ها جدا کردند،  آنجا نیاوردند.  در زندان بعدی ایشان را دیدم.

     در این مدت  که  من زندان  بودم ـ  از نیمه اسفند  43  تا  اواسط تیر  44 ـ  از کارگردانیِ امور مبارزه منقطع بودم،  البته در این مدت بیشتر کارگردان‌ها ـ اعم از بازاری و روحانی ـ را گرفته بودند.  اخبار بیرون بیشتر از طریق زندانی‌ها به ما می‌رسید.

     امروز زندان قزل قلعه از بین رفته و تبدیل به یک میدان میوه و تره‌بار شده است. این زندان دارای حیاطی بود که جنوب و شمالش  چند اتاق عمومی داشت و شرق و غربش دو سالن با اتاق‌های کوچکی که زندان‌های انفرادی بود. در دو طرف این سالن‌ها،  یک ردیف سلول.  اتاقک‌های هر دو سالن،  که به طرف حیاط بود،  پنجره کوچکی به حیاط داشت که ما می‌توانستیم از طریق این پنجره‌ها با زندانی‌هایی که در بخش عمومی بودند و وضع‌شان و اطلاعات‌شان بهتر از ما بود تماس برقرار کنیم.  با تماشای منظره ورزش و بازی‌های آن‌ها خودمان را مشغول می‌کردیم.  طرف دیگرِ سالن‌ها پنجره به سوی محوطه هواخوری داشت.  پشت سالن‌ها،  زمین بازی بود که از آن برای هواخوریِ زندانیانی که دوره انفرادی را می‌گذراندند،  استفاده می‌شد.  این زمین آسفالت نشده بود،  حالت بیابان داشت.  با زندان قصر و اوین خیلی تفاوت داشت.  زندان قصر درخت و باغچه و امکانات بیشتری داشت و مجموعآ جای بهتری بود. اوینِ قدیم هم باصفا بود، که بعد در آن زندان‌های مدرنی درست کردند ....

     از اینها که بگذریم،  امکانات زندان هم بد نبود.  بعد از گذراندنِ دوران بازجویی، کتاب داشتیم،  می‌توانستیم مطالعه می‌کنیم،  با زندانی‌های دیگر صحبت و مذاکره می‌کردیم و سرگرمی داشتیم.  سخت نمی‌گذشت.  مأمورین زندان در آن سال‌ها،  خیلی سخت‌گیر نبودند.

منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب