در جریان نهضت دو ماهه روحانیت، احزاب و گروههای سیاسی ـ تودهایها، جبهه ملی، نهضت آزادی ـ یک موضعگیریِ مشترک داشتند که میتوان از آن به ناخرسندی همه آنان از اقتدار روحانیت تعبیر کرد. شاید بعضیشان فکر میکردند که اگر در مسائل سیاسی بشود از روحانیت استفاده کنند خوب است. روحانیت مردم را بسیج کند، ولی قدرتی نشود. ما با بعضیشان ملاقاتهایی و بحثهایی داشتیم. نوعآ فکر میکردند که روحانیت ساده است، با مسائل عمیق برخورد نمیکند، برداشتی سطحی دارد. با این همه، این نگرانی را در اعماق دل داشتند که روزی روحانیت میدان را از دستشان بگیرد. از این که روحانیت به عنوان مخالفت و مبارزه با رژیم امتیازی کسب کند نگرانی داشتند. هر حزب و گروهی اختصاصاتی هم داشت :
جبهه ملی، شاید بعد از مصدق، فکر نمیکردند که بدون تکیه به قدرت امریکا بتوانند کشور را اداره کنند. با چنین تصوری، وقتی امریکا را پشت سرشاه و اصلاحات او میدیدند، آمادگی مخالفت جدی نداشتند. هرچند میکوشیدند که به عنوان وارثان مصدق وجهه ملیِ خود را حفظ کنند و به عنوان اپوزیسیون جایگاهی داشته باشند.
نهضت آزادی تفاوت داشت. هم به دلیل جنبه مذهبی، و هم به دلیل حضور افرادی سالمتر در این جمع. عدهای جوان، دانشجو و مخلص هم دورشان جمع بودند. میشود گفت مشکلِ نهضت آزادی، جوزدگیِ آنها در برخورد با روشنفکرها بود؛ برای حفظ جنبه روشنفکری و راضی نگه داشتنِ روشنفکران اهمیت زیادی قائل بودند؛ با این همه، تلاش میکردند که روحانیت و بازاریان مذهبی را هم راضی کنند. اعلامیههایی میدادند در طرفداری از مبارزه روحانیت و با کوششی در توجیه پارهای مسائل.
نهضت آزادی در مبارزات گذشته و جریان نهضت ملی کردن نفت پیوند عمیقی با بازار داشت که برای حفظ آن ارزش و اهمیت زیادی قائل بود و نمیخواست پایگاه خود را در بازار و مردم مذهبی ـ که لشکر اصلیشان در گذشته بودهاند ـ از دست بدهد، به شرط آن که موضع روشنفکریِ خود را هم بتواند حفظ کند.
برای ما هم، همین مقدار حضور آنان در مبارزه مفید ارزیابی میشد و راهی بود برای نفوذ در دانشگاهها و منحصر نشدنِ نهضت به غیر تحصیلکردههای دانشگاهی و جامعیت قضیه که در وجهه بین المللیِ نهضت و توجه خبرنگاران خارجی و ... سودمند بود. میتوان گفت نهضت آزادی از همه به ما نزدیکتر بود.
بقایی و طرفداران او هم تلاش میکردند که طرفدار روحانیت شناخته شوند؛ اما اتهامات سنگین و مخالفان سرسختی داشتند؛ هرچند که در میان مذهبیهای علاقهمند به روحانیت بیپایگاه نبودند، مخصوصآ در اصفهان. در ارزیابیِ این جمعیت میتوان گفت بدنه حزب از مذهبیهای علاقهمند به مبارزه و سیاست تشکیل شده بود و در رأس، سیاسیونی بودند که به مذهب و روحانیت به عنوان وسیله نگاه میکردند و خلاصه ریشه حزبی با شاخ و برگ آن همگونی نداشت و پیوند، چندان طبیعی نبود.
تودهایها هم تابع سیاست شوروی بودند و با توجه به حمایت حزب کمونیست و تأیید شورویها از اصلاحات شاه، اینها هم در آغاز موضع روشنی نداشتند. بخشهایی از این اصلاحات برایشان خالی از جاذبه نبود و نمیخواستند در برابر آن موضع بگیرند. از موضع مجامع مخفیشان در آن روزها اطلاع ندارم. بعدها مخالفتهایی کردند و نغمههای مخالفی از رادیو پیک ایران شنیده شد که آن هم نوساناتی داشت و تابعی بود از چگونگیِ روابط شوروی با ایران. به هر حال، قدر مشترک تودهایها هم با دیگران، مخالفتشان بود با محور شدن روحانیت در مبارزه.
در این میان بقایایی از فداییان اسلام و طرفداران آیتالله کاشانی بودند که در همان حد که رمق داشتند همکاری و حمایت میکردند و مذهبیهایی که تازه وارد میدان مبارزه شده بودند از تجربههای آنها استفاده میکردند.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب