خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی / کتاب «دوران مبارزه»

خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی / کتاب «دوران مبارزه»

عضویت هاشمی در جمعی از فضلا و مأموریت وی از جانب امام برای ابلاغ پیام وی به برخی از علمای بلاد

  • سه شنبه ۱ آبان ۱۳۴۱

 

 عضویت هاشمی در جمعی از فضلا و مأموریت وی از جانب امام برای ابلاغ پیام وی به برخی از علمای بلاد

تاریخ : 1/8/1341

     در مقابل اقدامات رژیم در تضعیف نهاد روحانیت و مرجعیت شیعه، امام خمینی(ره) به انسجام روحانیت و وحدت علما همت گماشت. در این راستا طلاب جوان همچون اکبر هاشمی رفسنجانی یاریگر رهبر نهضت بودند:

     در چنین شرایطی امام دست به کار شدند.  از کارهای ایشان،  تماس با علمای شهرها و مراکز استانها بود.  مجمعی از فضلا ایجاد کردند که من هم عضو آن بودم. افرادی تعیین شدند که بروند به اطراف.  من برای جنوب انتخاب شدم.  از قم رفتم به یزد، از آنجا به رفسنجان و بعد کرمان.  در مسیر،  جاهای دیگری هم توقف یا تماسی داشتم.  اما مأموریت خاص من در این سه شهر بود.  در یزد با آقای صدوقی، در کرمان با آقای صالحی و در رفسنجان هم که از موقعیت خودم می‌توانستم استفاده کنم و پیام مبارزه را شخصآ به مردم برسانم.  افراد دیگر هم به نقطه‌های دیگر کشور سفر کردند. از جمله : آسیدجواد علم الهدی برای مشهد انتخاب شد،  افرادی هم برای شیراز و اصفهان و ... .

     در یزد نامه امام را به آقای صدوقی دادم و یک سخنرانی هم در مسجد حظیره کردم. در رفسنجان هم در مسجد قطب‌آباد سخنرانی کردم که ما چه می‌خواهیم و چه می‌گوییم؛  اهداف رژیم چیست؛  آن روزها هنوز بگیر و ببند شروع نشده بود و سخنرانی آزاد بود.

     به کرمان که رسیدیم،  پیش از سخنرانی،  تلگرافی از قم رسید.  آیت‌الله نجفی به آقای صالحی تلگراف کرده بود که رژیم خواسته‌های علما را پذیرفته است و مسأله تمام شده است.  تماس گرفتیم با قم، معلوم شد که امام هنوز راضی نشده‌اند؛  احتمال می‌دادند که رژیم می‌خواهد کلاهی سرِ آقایان بگذارد،  یا تفرقه‌ای بیندازد.  آقایان تا حدی متفق شده بودند و همگی در مبارزه شرکت داشتند.  رژیم موضع نیم‌بندی گرفته بود. بعضی از آقایان به همان قانع شده بودند.  امام نپذیرفتند،  که زمینه‌ای بود برای تفرقه؛  اما ایستادگیِ نیروهای مبارز همراه امام،  از تفرقه جلوگیری کرد و در اینجا امام پیروز شدند. در نتیجه رژیم ناگزیر از برداشتن قدم بعدی شد و تصویبنامه به همان صورت که امام می‌خواستند رسمآ لغو شد و در مطبوعات لغو آن اعلام شد.

ایستادگی و پیروزی امام عامل دیگری شد برای گرایش بیشتر نیروهای جوان و مبارز حوزه به ایشان،  چنان که بی‌پاسخ گذاشتن تلگراف ایشان در مرحله اول،  محبوبیت‌شان را در دل همین جمع بیشتر می‌کرد که این ملاک روشنی است برای ارزیابی تفکر سیاسیِ آن روز حوزه و افکار نیروهای مبارز مذهبی.

شاید عده‌ای تفکری برخلاف این داشتند و با توجه بیشتر دولت به کسی تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و آن را نشان عظمت می‌دانستند،  اما نیروهای مبارز و فعال دچار چنین ساده‌اندیشی‌هایی نبودند و عمیق‌تر فکر می‌کردند.  تشخیص همین نیروها این بود که آن کسی که حسابی می‌ایستد و آشتی ناپذیر است،  امام است.  مبارزه در این مقطع عمری کوتاه داشت (حدود دو ماه)،  با پیروزی و دست‌آوردهایی از این دست :

 1.  نمایش قدرت روحانیت؛  همان چیزی که رژیم از آن هراس داشت و در پیش‌گیری تلاش‌هایی کرده بود.

 2.  ظهور ضعف دستگاه.  آن روزها رژیم،  سیستم پلیسیِ درستی نداشت و آسیب پذیر بودنش روشن شد.

 3.  از همه مهم‌تر و ارزشمندترین دست‌آورد این مقطع،  شخصیت امام بود.  امام در جامعه جایگاه خودشان را پیدا کردند و افکار متوجه ایشان شد.

     به هر حال پیروزیِ غرورآفرینی بود.  انگیزه مبارزه هرچه بود،  نتایج خوبی داد. هرچند رژیم برای این که خودش را نشکند بعدآ به دروغ گفت:  «ما عقب نشینی تاکتیکی کردیم تا روحانیت را به میدان بکشیم و پایمال‌شان کنیم».  واقعیت این بود که دامنه مبارزه چنان گسترده شد و اوج گرفت که رژیم ناگزیر از تسلیم شد و به نادرستیِ ارزیابی و تحلیل خود پی برد.

     در ارزیابیِ آنان حوزه قم با فوت آقای بروجردی دچار خلأ بود، طلبه‌ها مرجعی نداشتند،  بی‌سامان بودند و شبکه و تشکیلاتی نداشتند و مردم هم دارای چنین هوشیاری و آگاهی نبودند.  در عمل دیدند قدرت ملی شکل گرفت و در مردم شعور مذهبی نیرومندی بروز کرده است،  که این محصول یکی دو دهه کار بود و تأکیدی بر موفقیت آقای بروجردی و حوزه قم با کارنامه‌ای درخشان و ثمربخش.

     در جمع بندیِ این نکته‌ها می‌توان نتیجه گرفت که دست‌آورد بسیار ارزشمند آن مبارزه کوتاه و پیروز،  روشن شدن این واقعیت بود که روحانیت شیعه در ایران واجد کارآییِ یک حزب تمام عیار است و فاقد عیوب احزاب.  روحانیت به صورت شبکه‌ای گسترده در سراسر کشور حضور فعال و طبیعی خود را نشان داد که پایگاه‌های آن همه مساجد، حسینیه‌ها، هیأت‌های مذهبی و امامزاده‌ها و مراکز مقدس مذهبی بود و زمان‌های مناسبش، رمضان،  محرم و صفر،  اعیاد و وفیات،  که در آن مردم به طور طبیعی جمع می‌شوند.  روح حاکم براین اجتماعات،  عاشورا و امام حسین(ع)،  که عنوان مترقی‌ترین اندیشه مبارزه با طاغوت در تاریخ است.  تفکر و شعارهای حسینی چنان روشنگر است که حتی در مجامع و مراسم ارتجاعی،  که هیچ رنگ سیاسی نداشت، بی‌فایده نبود. به هر حال سخنان امام حسین (ع)،  پرخاش حضرت زینب (ع) به ابن زیاد و یزید و حرفهای امام سجاد (ع) و اصحاب امام حسین (ع) ـ  هرچند به‌صورت روضه‌خوانی سنتی ـ برای مردم الهام بخش بود و افکار را زنده نگه می‌داشت.

     این تشکیلات از نظر بودجه هم خودکفا بود و نه تنها هزینه‌ای را تحمیل نمی‌کرد که بودجه‌ای هم ایجاد می‌کرد و منبع ارتزاق طلبه‌ها بود.  ما طلبه‌های قم پس از دو سه سال تحصیل و اقامت در قم،  سفرهای تبلیغی را شروع می‌کردیم و با درآمد منبر زندگی‌مان را تأمین می‌کردیم.  منبع اصلیِ درآمد حوزه،  همین سفرهای تبلیغی بود. این روضه‌ها بودند که حوزه را اداره می‌کردند.  در هر رمضان و محرم هزاران نفر از قم به سراسر کشور سفر می‌کردند،  هر یک با مبلغی سهم امام ـ برای یک مرجع ـ برمی‌گشتند.

     ارزشمندتر از درآمد مادی،  رابطه‌ای بود که از طریق این رفت و آمدها میان حوزه و جامعه ـ از نظر فرهنگی و سیاسی ـ برقرار می‌شد.  منبرها وسیله‌ای بود برای عرضه اندیشه حوزه به جامعه و منبری‌ها،  در بازگشت از هر سفر تبلیغی، منعکس کننده افکار و خواسته‌ها و نیازهای جامعه بودند در حوزه.  با تبادل افکار و اخبار، حوزه قم نسبت به تازه‌ترین تحولات جامعه آگاهی می‌یافت و مدرسه فیضیه،  از این نظر،  نقش مرکز یک حزب زنده و فعال را داشت،  چه در افزودن به واقع بینی و رشد طلبه‌ها و چه در تزریق امکانات و تأمین نیازهای آنان.

     طبعا اگر مسائل سیاسی در حوزه مطرح می‌شد،  در ظرف پنج شش ماه به همه جای کشور می‌رسید و اگر مسأله خاصی در جامعه پیدا می‌شد،  در ظرف یک سال در حوزه منعکس بود، تحلیل می‌شد،  رشد می‌کرد و برمی‌گشت به جامعه.

     عصرهای فیضیه عالمی داشت!  طلبه‌ها هرگوشه در حلقه‌ای جمع می‌شدند.  حرف می‌زدیم تا نماز جماعت تشکیل می‌شد.  گاهی جاذبه حرف‌ها طوری بود که فضیلت جماعت را به غفلت می‌سپرد،  چنان که در آخرهای رکوع خودمان را به زحمت می‌رساندیم به صف‌های آخر.  نیم ساعت پیش از نماز مغرب،  غلغله‌ای بود در فیضیه. شوخی و مزاح، نقل خاطرات سفر، اخبار تازه و غیره.  کدام عنصر مثبت یک حزب را می‌شود پیدا کرد که در چنین مجموعه‌ای نباشد؟ قانون،  فکر،  ایده،  بودجه، کلوب ... .

     درگیری با چنین مجموعه‌ای،  سرانجام به شکست می‌انجامد.

     رضاشاه این شکست را تجربه کرده بود،  اگر رضاشاه با روحانیت درگیر نمی‌شد، محبوبیت داشت.  با کارهایی که کرده بود.  مخصوصآ امنیتی که ایجاد کرد.  درگیری با عواطف مردم،  مراسم روضه امام حسین (ع) و روحانیت،  موجب شکست او شد.  این تجربه‌ای بود که در آن مبارزه دو ماهه یک بار دیگر برای خاندان پهلوی تکرار می‌شد. آن‌ها زود متوجه شدند و حرف‌شان را پس گرفتند.

     در واقع زرنگی کردند.  اگر مبارزه پنج شش ماهی ادامه پیدا می‌کرد خیلی بهتر بود؛ اما رژیم پی برد که آقای خمینی به رشد و موفقیت و محبوبیت روز افزونی رسیده است، طلبه‌ها سیاسی می‌شوند، حوزه تشکل پیدا می‌کند و مردم با حوزه پیوند سیاسی پیدا می‌کنند.  با توجه به چنین نکته‌هایی عقب نشینی کردند، اما پی آمد این عقب نشینی هم برای‌شان گران تمام شد.  مردم و طلبه‌ها روحیه پیدا کردند و همین روحیه زمینه‌ای شد برای مسائل و برنامه‌های بعد ... .

منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب 

تصاویر ضمیمه