پس از گذشت زمان کوتاهی از حمله نظامی آمریکا به طبس، خبرهای پراکندهایی از یک توطئه کودتا به دستمان رسید. اطلاعات بدست آمده نشان میداد که شبکه نظامی و تبلیغاتی و عوامل وابسته به [شاپور] بختیار [آخرین نخستوزیر رژیم شاه مخلوع]، در ایران به سرعت فعال شده و برنامههای تبلیغاتی و نظامی خاصی را دنبال میکنند و قصد کودتای نظامی دارند. اینکه کی میخواهند شروع کنند هم گزارش شده بود. من این مسأله را در شورای انقلاب مطرح کردم، معلوم شد آقای بنیصدر هم از کانال دیگری مطلع شده بود که عوامل نظامی خاصی مشغول توطئه هستند. قرار شد که دنبال کنند. شورا، سپاه را مسئول کرد که به همراه نیروهای مخصوصی از ارتش این جریان را تحقیق بکنند و عوامل طرح را تحتتعقیب و مراقبت قرار دهند. همینها در جریان یکی از عملیات تحقیقاتی، یک نفر از عوامل دستاندرکار را بازداشت کردند. این بازداشت باعث شد که برنامه کودتاگران به هم بخورد و برای مدت نامعلومی اجرای عملیات به تأخیر بیفتد. در این میان ما در شورای انقلاب در جریان مسائل بودیم و اوضاع را تحت کنترل داشتیم. قصد شورای انقلاب این بود که با مراقبتهای ویژه، طراحان و عوامل اصلی کودتا را شناسایی کند و سپس ضربه نهایی را بزند، زیرا حدس این بود که بین این توطئه و توطئه نظامی آمریکا در طبس، ارتباط نزدیک وجود دارد. نه اینکه یک توطئه بودند، بلکه دو تا طرح و دو برنامه جداگانه بودند، منتهی برخی از عوامل خارجی و بسیاری از عوامل داخلی در هر دو جریان با هم بودند و ما با برنامهریزی که شده بود میخواستیم خصوصآ عوامل داخلی به طور کامل شناسایی و با سرکوب آنها، از تکرار چنین کارهایی جلوگیری شود.
باگذشت زمان اندکی از مرحله شناسایی اول، باز مطلع شدیم که طرح کودتا آماده شده و قرار است دو هفته دیگر از طریق یکی از پایگاههای هوایی، به مرحله اجرا دربیاید. اما خیلی زود معلوم شد که باز هم تصمیمشان عوض شده و کار دوباره به تأخیر افتاده است.
در چنین وضعیتی بودیم که یکی از خلبانان نیروی هوایی، که خودش از عوامل اجرایی کودتا بود، به اصرار مادرش، درست در شب عملیات به دیدار آیتالله خامنهای آمد و چگونگی عملیات و زمان شروع کودتا را فاش ساخت. در آن شب من در منزل آقای خامنهای بودم. ایشان پس از اینکه قضیه را برای من گفتند، از چند نفر از بچههای سپاه خواستند که اطلاعات آن خلبان را بگیرند و بعد هم گروههای عملیاتی لازم را برای سرکوب کودتا آماده سازند.
در این میان ما سعی میکردیم که در موقعیتهای مناسب، امام را در جریان کلیات مسأله قرار دهیم و ایشان را از گزارشاتی که به دستمان میرسد مطلع نماییم.
حتّی روز آخر که ساعت اجرای عملیات کودتا مشخص شده بود و گفته میشد طبق برنامه بنا است کودتاگران با هواپیماهای زیادی به تهران آمده و برخی از مکانها از جمله منزل امام را بمباران کنند، فکر کردیم که خدمت ایشان برویم و از امام تقاضا کنیم که آن شب را منزلشان نباشند. گر چه میدانستیم که ایشان این طور تقاضاها رانمیپذیرند، چون قبلاً آن روزهای اولی که از پاریس آمده بودند خیلی از این شایعات درباره مدرسه علوی بود و همین تقاضاها از ایشان شده بود و ایشان قبول نکردند.
به هر حال من و آقای خامنهای خدمتشان رفتیم و جریان را مشروح گفتیم و از ایشان خواستیم که در جماران بمانند؛ امام، برخلاف جلسات معمولی که نمیخندیدند و خیلی جدی برخورد میکردند، آن روز خیلی متبسم و خندان، جلسه را با شوخی همراه کردند. مطمئن بودند که قضیه، قضیهای مهم نمیتواند باشد. اول فرمودند قابل باور نیست. میان این مردم که نمیشود کودتا کرد، اینها نمیفهمند که اگر فرضآ هواپیمای آنها به پرواز درآمد و چند جا را هم کوبید، بالاخره باید زمین هم بیاید یا نه، آن وقت آنها اصلاً فکر میکنند که کجا باید بنشینند و میان این مردم چه جوری میخواهند زندگی کنند و بعد هم گفتند: کسانی که به دنبال این کارها میروند، باید خیلی احمق باشند.
به هر حال وقتی جزئیات را گفتیم، قبول فرمودند که مطلبی هست و گفتند: خوب با این آمادگی که به ما دادید، دیگر دلیل ندارد از خانه بیرون برویم و اینها به اینجاها نمیرسند و فرمودند که «شما بروید و مواظب اوضاع باشید. از آنجا به من تلفن بزنید. اگر حادثهای پیش آمد من خودم فردا از رادیو و تلویزیون با مردم صحبت خواهم کرد» و بعد هم دعا کردند که خداوند این جوانان و این افرادی را که در جریان سرکوب طرح توطئه کودتا هستند، توفیق دهد که بموقع به مقابله و سرکوب آنها اقدام کنند.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 1359، انقلاب در بحران، زیر نظر عباس بشیری، دفتر نشر معارف انقلاب