خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی/ سال ۶۰ / کتاب «عبور از بحران»
حضور بنی صدر در فساء !
یکشنبه ۲ فروردین// ۱۵ جمادیالاول // ۲۲ مارس
برای بازدید از جبهه و گذراندن ایام نوروز با رزمندگان، و بررسی راه های فعال کردن جبههها که راکد است، با قرار قبلی، ساعت هفت ونیم صبح بهاتفاق عفت، فاطمه، یاسر، مهدی و چند پاسدار با هواپیمای کوچک جت فالکن، عازم خوزستان شدیم. در فرودگاه، آقای زابلی قاضی شرع بندرعباس را دیدیم که به آنجا میرفت. آقای بنیصدر هم عازم فسا بود. ساعت نه ونیم صبح وارد اهواز شدیم. استاندار خوزستان، امامجمعه اهواز، فرمانده لشکر سپاه و جمعی از مردم در فرودگاه به استقبال آمده بودند. مصاحبه کوتاهی با تلویزیون اهواز کردم. خانواده به همراه آقای یحیوی به منزل خانواده شهید علم الهدی رفتند و به خانم رجائی پیوستند. من، استاندار و امامجمعه با اتومبیل به ماهشهر رفتیم.
در ماهشهر در مرکز ستاد عملیات جنگ با فرمانده لشکر ۷۷ خراسان، سرهنگ جوادی -که بهتازگی بهجای سرهنگ فروزان، جبهه اروند را اداره میکند - و نمایندگان نهادهای انقلابی، وضع جنگ و آوارگان را بررسی کردیم. سرهنگ کهتری، توضیحات خوبی دادند.
مهمترین هدف سفر، اطلاع روشنتر از وضع جبهه است. گزارشها، هم امید میدهد و هم نگرانی ایجاد میکند. در تهران هم اینگونه گزارشها را داریم. با بازدیدها و مذاکره با نیروهای صف، گزارشها را ارزیابی میکنیم. بعد از ناهار و نماز، ساعت ۲ بعدازظهر با هلیکوپتر به آبادان حرکت کردیم. هلیکوپترها برای اینکه از دید رادارهای دشمن مخفی بمانند، از چند متری زمین، حرکت میکردند؛ خیلی جالب بود. سختترین نقطه هدف سفر، همین آبادان است. شهر در محاصره است و حضور مسئولان در بین نیروهای ایثارگر و داوطلب در چنین نقطهای باعث تقویت روحیه است. آن هم در روزهای تعطیلی عیدنوروز و تشخیص نیازها ونقاط ضعف وقوت، میتواند کارساز باشد.
کنار بهمنشیر و نخلستان های آبادان، در محل چوئبده پیاده شدیم. با اتومبیل به طرف آبادان حرکت کردیم، از کنار مخازن فراوان سوخته شده (تانک فارم آبادان) گذشتیم. ثروت هنگفتی از دست رفته و بیش از نصف مخازن نابود شده است. مقداری با ماشین در شهر گشتیم. وارد مرکز سپاه آبادان شدیم. پاسدارها خیلی ابراز احساسات کردند. سپس با همراهان به گشت در شهر پرداختیم و داخل پالایشگاه و خیابان های شهر را گشتیم. امام جمعه آبادان آقای جمی هم به ما ملحق شدند. ستاد عملیات را دیدیم. سرهنگ شکرریز، توضیحاتی از روی نقشه داد. به جبهه رفتیم، در ایستگاه ۷، نزدیک خرمشهر، سپاهیان ارومیه و شیراز مستقر بودند. چند سنگر خمپاره را دیدیم و من گلولهای در خمپاره گذاشته و پرتاب کردم؛ بچهها خیلی با ایمان و با روحیه بودند. مرتب صدای انفجار گلولههای دشمن به گوش میرسید و ما روی زمین دراز میکشیدیم. در اتاقکهای محل زندگیشان نشستیم و عکس گرفتند. میخواستم نزدیک پل بروم، نگذاشتند.
پالایشگاه آبادان خیلی خراب نشده، ولی آسیب ها کم نیست. شهر آبادان، خالی از سکنه غیرنظامی است. فقط چند هزار نفری [در شهر] ماندهاند. در زیر زمین بزرگ کمیته ارزاق، نماز مغرب و عشا را خواندیم و برای حضار سخنرانی کردم، جواب سئوالاتشان را دادم و سپس به هتلی برای دیدن [نیروهای] سپاه خرمشهر رفتیم، با حال و جالب بودند. ساعت ۱۱ شب به مرکز اداره جنگ رفتیم و شام سربازی خوردیم و همان جا خوابیدیم. دشمن که گویا خبر ورود من را شنیده بود، تحرک هوایی شدیدی در آن شب داشت و ضد هوایی ساختمان ما فعال بود.