خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال های ۵۸-۱۳۵۷ / کتاب « انقلاب و پیروزی»
بیوگرافی آیت الله سیدکاظم شریعتمداری به روایت آیت الله هاشمی
آیت الله سیدکاظم شریعتمداری در سال ۱۲۸۳ ه.ش در تبریز متولد شد. وی تحصیلات خود را درتبریز، مشهد و قم ادامه داد و پس از کسب مقام اجتهاد به تبریز بازگشت و به تدریس فقه و اصول پرداخت. وی در سال ۱۳۲۶ علیرغم تحریم دیدار با شاه از سوی علمای تبریز، ملاقاتی با شاه در مدرسه طالبیه تبریز داشت. همین امر ادامه کار را برای وی در آذربایجان دشوار ساخت و لذا راهی قم شد و از آن زمان تا پیروزی انقلاب اسلامی، ارتباط خود را به طور پنهانی با دربار و رژیم حفظ نمود.
آیتالله شریعتمداری برخلاف بسیاری از مراجع، قانون اساسی شاه را مورد تأیید قرار میداد و بر اجرای آن اصرار میورزید. شاه آن گاه که از سوی روحانیان مبارز و مقاوم تحت فشار قرار میگرفت، چارهای جز توسل به آیتالله شریعتمداری نداشت و علم وزیر دربار با واسطهای مطمئن و مورد وثوق با وی تماس میگرفت و چارهجویی میکرد. نگرش خاص آیتالله شریعتمداری به مسائل سیاسی و مخالفتهای مکررش با روحانیت انقلابی وی را در برابر حرکت انقلاب اسلامی قرار داد تا جایی که با اثبات همراهی وی در طرح کودتایی برعلیه انقلاب، از مرجعیت خلع شد. [1]
آیتالله مهدویکنی که خود از اعضای هیئت مذاکرهکننده با شریعتمداری در رابطه با غائله حزب خلق مسلمان بود در قسمتی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، درباره ملاقات آیت الله هاشمی رفسنجانی با آیت الله شریعتمداری گفت: « صحبت بر این بود که یک کاری بکنیم که آقای شریعتمداری را راضی کنیم که دیگر این حرفها پیش نیاید. در جلسهای که در قم خدمت امام بودیم، اصرار کردیم که خدمت آقای شریعتمداری برویم و صحبت کنیم؛ آقای مهندس بازرگان، حاج احمد آقا و آقای هاشمی و بنیصدر حضور داشتند. همه بودیم، اصرار کردیم که به ما اجازه بدهید برویم با ایشان صحبت کنیم، ببینیم ایشان چه میگویند و تا حد مقدور بتوانیم رضایت آقای شریعتمداری را جلب کنیم تا این دعواها تمام بشود. امام فرمودند نمیشود. من به خصوص خیلی اصرار کردم که حالا شما اجازه بدهید، شاید بشود، ما هم میرویم و با ایشان صحبت میکنیم. آخر بعد از اصراری که ما کردیم ایشان فرمودند که من میگویم نمیشود، ولی حالا شما میگویید میشود، بروید یا ایشان صحبت کنید.
ما خدمت مرحوم شریعتمداری آمدیم، ساعت تقریبا ۱۰ صبح بود. بنیصدر هم بود. با ایشان در اتاق خلوت کردیم و مفصل صحبت کردیم که بالاخره جریاناتی که واقع شده اینها به نفع انقلاب نیست، به نفع شما هم نیست. شما دستور بدهید کسانی که به نام شما کارهایی بر خلاف جهت انقلاب انجام میدهند ترک کنند. در آن روز به خصوص آقای هاشمی زیاد با ایشان صحبت کردند، خیلی احترام کردند، گفتند شما در انقلاب سهم داشتید و با امام بودید، ما برای شما احترام قائل هستیم و نظرات شما برای ما محترم است. شما هر چه بفرمایید ما گوش میکنیم. شما دستور بدهید ما گوش میکنیم.
ایشان فرمودند که بالاخره من حرفم این است که آذربایجان -شاید هم گفتند تبریز- خانه من است. در خانه من کارهایی بدون اطلاع و اذن من انجام میشود. آنجا شما بدون اجازه من دادستان نصب میکنید. شما امام جمعه نصب میکنید بدون اینکه من اطلاع داشته باشم، فرمانده ارتش معین میکنید، اینها باید با اطلاع و رضایت من باشد. مردم آنجا از من تقلید میکنند، شما باید اینها را رعایت کنید.
آقای هاشمی گفتند که مسئله امام جمعه مربوط به امام است، ما نمیتوانیم دخالت کنیم و بگوییم امام جمعه چه کسی باشد. اجازه بدهید خود امام تعیین کنند. دادستان هم که مربوط به قوه قضاییه است و از آنجا معین میشود. ارتش هم که مربوط به ارتش است. اینها را که نمیشود بدون مطالعه و مشورت تعیین کرد، ولی خوب استاندار را ممکن است با مشورت جنابعالی تعیین کنیم. به مسائل دیگر هم با هماهنگی انجام میشود که رضایت شما جلب بشود. شما هم خوب است اعلامیهای صادر کنید تا خلق مسلمان از آشوب و تظاهرات و مخالفتهایی که میکنند دست بردارند تا آرامش برقرار بشود و دشمن از این تنشی که در آذربایجان است سوء استفاده نکند.
ایشان فرمودند من داخل آن اتاق میروم مشورت میکنم، بعد چیزی مینویسم. ایشان به اتاق دیگر تشریف بردند و ساعتی هم طول کشید. ظاهرا در آن اتاق آقازادهشان آقا سید حسن و آقای دستمالچی بودند. بعد از یک ساعت نزدیکیهای ظهر که میخواستیم نماز بخوانیم آنها آمدند و گفتند آقای شریعتمداری فرمودند رادیو، تلویزیون بیاید تا من آنچه که نوشتهام بخوانم. ما عرض کردیم آخر ببینیم شما چه مرقوم فرمودهاید؟ گفتند من نوشتم، برایتان میخوانم. ما نمیدانستیم ایشان چه نوشتهاند، ما هم در کنار ایشان نشستیم و رادیو، تلویزیون هم آمدند. بعد ایشان از زیر عبا اطلاعیه را خواندند. وقتی خوانده شد همه ما متعجب شدیم. آخر بنا بود ایشان مردم را به آرامش دعوت کنند و به تبعیت از حکومت مرکزی وادارند، اما در آن نوشته چنین آمده بود که قرار است کارهای آذربایجان زیر نظر من باشد[2].»
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات ۵۸-۱۳۵۷، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری
[1] - وی در غروب پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۶۵ در بیمارستان مهراد تهران، بر اثر نارسایی کلیه درگذشت.
[2] - سایت اینترنت مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تاریخ شفاهی » عناوین تاریخ شفاهی، تاریخ انتشار:- ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ ، کد خبر: ۲۲۹۴