خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی / دوران مبارزه
اولین سفر تبلیغی آیت الله هاشمی رفسنجانی به بهرمان و دیگر سفرهای تبلیغی وی
آقای هاشمی رفسنجانی درکنار یادگیری علوم دینی از کسب تجربه در وعظ وتبلیغ غافل نبود. این تجربه ها در اولین سفر تبلیغی وی به زادگاهش کارآمد بود.او در این باره می گوید :
یکی از کارهای فرعی طلبه های جوان در آن روزها، تشکیل جلسات روضه و تمرین منبر بود. منبری های معروف قم، کسانی مثل حاج انصاری، برقعی و اشراقی بودند. منبر اشراقی برای ما ثقیل بود، اما منبر دیگران بهتر قابل فهم بود.مطالبی را یاداشت می کردیم و در تمرین منبر از آن ها استفاده می کردیم.
اولین سفرم به روستای بهرمان، پس از سه سال اقامت پیوسته در قم و رسیدن به شرح لمعه بود. تابستان به روستا مراجعت کردم. شب اول رمضان برای اولین بار منبر رفتم و از خطبه معروفی پیامبر و در آخرین جمعه شعبان به عنوان زمینه بحث استفاده کردم : « ایها الناس قدأ قبل علیکم شهر الله ... ». همه خطبه را از حفظ خواندم و معنا کردم که با استقبال مردم رو به رو شد و به اصطلاح خیلی گرفت. کتاب هایی مثل مجالس الواعظین یا مجالس المتقین برای منبر مورد استفاده ما بود - موضوعی مثل صبر، شکر، انصاف ... عنوان می شد، با آیات و روایات و داستان ها و ضرب المثل های مناسب - برای ما در آن روزها منبع کامل و خوبی بودند. به هر حال، در آن سفر علاوه بر ماه رمضان بقیه تابستان را هم همان جا ماندیم و هر شب منبر می رفتیم، منبر مجانی! وضع ما در روستا طوری بود که پول گرفتن از مردم را مناسب نمی دیدیم. آشیخ محمد هم منبر می رفت.
در آن دو سه ماه، علاوه بر روستای خودمان، به روستاهای اطراف هم می رفتیم. مرجع امور دینی مردم بودیم. آن روزها موضوع موعظه هم بیشتر متمرکز بود بر مسائلی مثل رباخواری، دزدی، غیبت و تعلیم حکام دینی و به طور کلی مسائل اخلاقی و علمی. سطح فرهنگی تبلیغ درهمین حدود بود. مردم هم پذیرا بودند. در پایان همان ماه رمضان، همۀ مردها ریش گذاشته بودند و موی سرشان را کوتاه کرده بودند،مثل طلبه ها! البته در حد معلومات خود به مردم به تعلیمات دیگر هم می دادیم. چند سال پی در پی، تبلیغ را به همین صورت ادامه دادیم.
از آن پس، سفرهای تبلیغی علاوه بر ارتباط با توده های مردمی و انتقال و تبلیغ مفاهیم دینی بر آنها وسیله ای برای امرار معاش اما این سفرهایی با تجربیات دیگر و متفاوت بود:
پیش از این، اشاره ای به وضع معیشتمان کردم. تا زمانی که در منزل آقایان اخوان مرعشی بودیم، ماهیانه پنجاه تومان - بر حسب قراردادی بین آنها و ابوی - پرداخت می شد. در اولین سفر تبلیغاتی به نوق، افراد دیگری به پیوستند: آقای انصاری - که فعلا واعظی است در رفسنجان - و برادرانم محمود، محمد و احمد. همیشه ابوی مبلغی برایمان می فرستاد؛ ولی آن مبلغ، به اضافه شهریه ای که می گرفتیم، کافی نبود. در سفر های تبلیغی به غیر نوق هم گاهی درآمدی داشتیم.
از اولین سفر تبلیغی خاطره ای دارم: آشیخ محمد کمره ای، که حالا قاضی بازنشسته است، از اهالی کمره در اطراف خمین، مرا تشویق کرد که به کمره بروم. اربعینی عازم سفرشدیم، به روستایی از روستاهای کمره. چمدان را بستم، سنگین و پر از کتاب! با زحمت زیاد، شب را در قهوه خانه ای ماندم. صبح اهالی آمدند و مرا برای منبر بردند به خانه ای که مراسم روضه خوانی بود.
در گذشته، که به روستای خودمان برای تبلیغ می رفتم، از سرسیری با قدرت برخورد می کردم. اینجا وضع دیگری بود؛ مثل روستای خودمان گرم و با محبت نبودند. قبل از شروع منبر، یکی از حضار جمله ای گفت که به من برخورد؛ به مضمون داشتن اطلاعات دینی و بی نیازی از تبلیغ. در اولین منبر، با تمسک به آیه « ألم عهد الیکم یا بنی آدم ... » به کدخدا و این ها تاختم. واکنش مردم مطلوب نبود. گفتند: این حرف ها را ما خودمان بلدیم؛ تقریبا نه با صراحت و به صورت رسمی، بلکه با شیوه برخورد و عمل. وقتی به روستای خودمان می رفتیم، استقبال گرمی می کردند، کوچه ها را آب می پاشیدند، علم می آوردند و با سلام و صلوات ما را به خانه می بردند. حالا با این برخوردهای غیرمحترمانه ... .
به بهانه آوردن چمدان به قهوه خانه رفتم و به جای بازگشت به ده، با هدف بازگشت به قم، سوار ماشین شدم. برای این تصمیم استخاره ای هم کردم که برداشتم از آیه ای که آمد منفی بود، هرچند که از معنی آن بشود پیام دیگری استنباط کرد. آیه مربوط به اصحاب کهف بود که: « لو أطلعت علیهم لولیت منهم فرارأ و لملئت منهم رعبأ ». به هر حال در این سفر شکست خوردم. سفر دیگری همراه آقای انصاری دارابی و دو هم مباحثه - و بعدا دو هم سنگر و هم رزم خوب - آقای آشیخ حسن صانعی و آقای ربانی املشی به استان فارس رفتیم. ملاقات مجموع شرایط آنجا در مقایسه با وضع روستای خودمان برای من ناسازگار بود. احساس غربت هم اذیت می کرد.
از آنجا رفتم به اصطهبانات؛ آنجا کارمند متدینی، که برادرش طلبه ای از آشنایان بود، از من پذیرایی کرد و برخورد خوبی داشت، منطقه سرسبز و کوهستانی کنار شهر هم برای تماشا و تفریح و پرکردن اوقات فراغت برای ما جالب بود، ولی منبرم در آنجا هم نگرفت. اصولا وضع مطبوعی نبود. تبلیغ در روستای خودمان توقع ما را به گونه ای بالا برده بود که در جاهای دیگر به آسانی چنان شرایطی که انتظار داشتیم فراهم نمی شد. از آنجا به نیریز رفتم. آیت الله سید محی الدین فال اسیری - که این اواخر مرحوم شد و پسرش نماینده مجلس بود - آقای آنجا بود. یکی دو تا منبر هم برایمان جور شد و تا آخر ماه رمضان ماندیم. بعد از ماه رمضان به شیراز برگشتیم. مجموع درآمد سه نفرمان هزار تومان بود که سهم هرکس حدود که سیصد تومان می شد؛ قرار گذاشته بودیم در درآمدها شریک باشیم؛ با توجه به هزینه سفر و سوغاتی چیز زیادی باقی نماند. البته هدف تبلیغ بود؛ نیاز به پول داشتیم، ولی اهمیتی به آن نمی دادیم. از این پس، سفرهایی هم به املش داشتیم که پدر آقای ربانی آنجا بود. مرحوم حاج شیخ ابوالمکارم ربانی عالمی وارسته و دوست داشتنی بودند و نفس توقف در منزل ایشان و معاشرت با ایشان برایم سازنده و مغتنم بود. از سوی دیگر، در آنجا دوستان زیادی پیدا کردم که در دوران مبارزه خیلی کمک بودند. در املش منبرمان مورد استفبال بود، درآمدهایی هم داشت، ولی به هر حال این درآمدها کافی نبود؛ هرچند از لحاظ تبلیغی - که هدف اصلی بود - رضایت کامل داشتیم.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب