در دوران تبعید امام، شخصیت، اسم و نظر ایشان برای تداوم مبارزه کافی بود. اگر چنین پشتیبانی نداشتیم، نمیتوانستیم کار زیادی بکنیم. نیازی نبود که امام خیلی درگیر مسائل باشند و اعلامیه و بیانیه بدهند و سخنرانی کنند. همان نیروهایی که در خدمت امام بودند، مبارزه را ادامه میدادند. البته مثل یک خورشید پشت ابر، از امام، استفاده میکردیم؛ حتی وقتی در ترکیه بودند و هیچ ارتباطی نداشتیم. بعدها که ایشان به نجف رفتند، ارتباطهای ما خوب شد و هر وقت کاری داشتیم، میتوانستیم به نحوی از نظراتشان، مطلع شویم. در این زمان ما طلبهها یک سازمان غیر رسمی در تهران و قم داشتیم. بیشتر منابع مالی ما از سوی مردم تأمین میشد. با مراسم مذهبی که در میان مردم داشتیم، از لحاظ هزینه کارها، تأمین میشدیم. کارهای رژیم هم به اندازه کافی به ما سوژه میداد که مسائل را نو به نو مطرح سازیم. آمادگی زندان رفتن و شکنجه دیدن هم میان طلبهها و نیروهای دیگر پیشتاز اسلامی وجود داشت و کسانی که در میدان بودند، از اینکه گرفتاریهایی برایشان پیش بیاید، ابایی نداشتند. خود زندان رفتن، وسیله خوبی برای تبلیغات بعدی و افشای چهره رژیم شده بود. به تدریج انجام کارهای فرهنگی و عامالمنفعه نیز در دستور کار مبارزان قرار گرفت. تأسیس درمانگاه، حسینیه ارشاد و مدرسه رفاه، از این نوع بودند؛ کارهایی که پوششی برای مبارزه بود و میتوانستیم از آن طریق حرفهای خود را بزنیم. این غیر از منابع و فرصتهایی بود که به صورت سنُتی داشتیم.
از همان سال 43 به بعد، کم کم گروههای مسلحی نیز پیدا شدند که به پیشبرد نهضت کمک کردند؛ البته نیروی زیادی نداشتند، ولی کافی بود که عملیاتی انجام شود و تبلیغاتی در ارتباط با آن شکل بگیرد. نیروهای مبارز، چنین کارهایی را تبلیغ مسلحانه میگفتند، زیرا فرض براین بود که اگر اعلامیهای داده میشد، نهایتآ جمع محدودی میخواندند یا خبر آن را میشنیدند، ولی اگر بمبی منفجر میشد، همه ایران میفهمیدند و رژیم نمیتوانست آن را مخفی سازد.
در حقیقت وقتی رژیم فشار خود را زیاد کرد، سیاست مبارزه این شد که به رژیم نشان داده شود که اگر خشونت کند، خشونت میبیند؛ این یک حرف جدی بود.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری