جدیت آیت الله هاشمی رفسنجانی برای تشکیل حزب توسط روحانیتتاریخ 28/11/1357 به طور کلی نظر جریان اسلامی در آستانه پیروزی انقلاب، این بود که باید یک حزب اسلامی، تشکیل بشود و این یک ضرورت بود؛ البته این نیاز و تفکر در همان دوران مبارزه، بین ما وجود داشت ولی امکانات و شرایط آن زمان مناسب نبود. ما از لحاظ روحی کاملا آماده بودیم که هر وقت شرایط ایجاب کند، حزبی را تشکیل دهیم. به همین علت منتظر شرایط مناسب بودیم تا برای جلب نظر امام اقدام کنیم. وقتی که فضای سیاسی ایران در اثر اوجگیری نهضت اسلامی مردم، یک مقدار باز شد و امکان تحرکهای سیاسی اسلامی و مردمی فراهم شد، ما هم خود را برای اجرا و شروع عملی کار تشکیلاتی و حزبی آماده کردیم. با این هدف، توسط آقای ]سیدحسن[طاهری خرم آبادی ـ که آن موقع در نجف بودند ـ برای امام پیغام دادیم و از ایشان برای شروع این کار اجازه خواستیم؛ آن موقع ایشان موافقت نکردند. آن موقع که آقای ]سیدحسن[طاهری خرمآبادی به نجف رفته بود، من در زندان بودم؛ به همین علت جزئیات این ملاقات را و اینکه ایشان نظرات دو طرف موضوع ـ مخالفان و موافقان تشکیل حزب ـ را به امام منتقل کردهاند یا نه، واقعآ نمیدانم، قاعدتآ باید چنین باشد. من خودم میدانم که بیشتر تلاش برای تحقق این امر را شهید بهشتی داشتند و شهید مطهری هم، هر چند آمادگی نداشتند در حزب شرکت کنند، ولی مخالفتی هم با تشکیل حزب نداشتند. من با آقای مطهری نزدیک بودم، به هر حال ایشان اگر نظری داشتند به من میگفتند. چون میدانستند من در تشکیل حزب موثرم، از آن وقتی که من جدی شدم برای اینکه حزب تشکیل بدهیم، شهید مطهری مخالفتی بروز ندادند؛ اما با حزب هم همکاری نکردند. موافقت امام با تشکیل حزب هم به این صورت بود که وقتی ایشان از پاریس برگشتند و وقتی که دولت بختیار سقوط کرد و قرار شد دولت اسلامی تشکیل بشود، مسأله حزب ضرورت خود را نشان داد. عدم وجود یک حزب متعلق به جریان همراه روحانیت، ضعف کار را خیلی مشخص کرد؛ ما مجبور شدیم که افراد نهضت آزادی را به عنوان دولت بپذیریم. امام به خاطر همان روحیهای که نسبت به حزب داشتند، گفتند مهندس بازرگان را من به عنوان شخص برای اداره دولت میپذیرم و نه به عنوان حزب؛ حتی در شورای انقلاب هم افرادی را که ایشان پذیرفتند و نصب کردند، قید میکردند که اگر کسانی وابستگی حزبی دارند، جنبه حزبی را اینجا نباید تاثیر بدهند و به عنوان فرد اینجا هستند. به هر حال در جریان تشکیل دولت موقت، یک حقیقتی روشن شد، و آن این بود که با این همه نیرو که در انقلاب حضور و مشارکت فعال داشتند، به خاطر عدم تشکل انسجام یافته آنها، عملا اعضای نهضت آزادی پیکره دولت را تشکیل دادند؛ البته شورای انقلاب، ترکیب دیگری داشت، ولی کار اجرایی که خواستیم بکنیم، این جوری شد. من همین بحث را چند روز پس از پیروزی انقلاب و بعد از تشکیل دولت، خدمت امام بردم. گفتوگوی صریحی با امام کردم و گفتم: "بالاخره تا به حال ما مبارزه میکردیم. اما از این به بعد مسئول اداره کشور هستیم و در اولین قدم شما دیدید که یک حزب کوچک توفیق پیدا کرد که دولت تشکیل دهد، به علاوه میبینید احزاب در بیرون همه فعال هستند"ـ آن موقع اکثر احزاب روزنامه داشتند، میتینگ میدادند، حرفهایشان را مطرح و یارگیری میکردند، این گروهها خیلی زیاد بودند ـ گفتم: "ببینید، بخشی از فضای جامعه را اینها دارند پر میکنند. ما به صورت تشکیلاتی، هیچ جا نیستیم، در حالی که همه جا هستیم و با این وضعیت معلوم است که حزب در شرایط پذیرش مسئوولیت اداره کشور، یک ضرورت است. اگر ما هم حزب نداشته باشیم، دیگران که حزب دارند، این کار را میکنند. شما که نمیخواهید جلوی دیگران را بگیرید ـ ایشان نمیخواستند جلوی دیگران را بگیرند و مانع تحزب دیگران بشوند ـ فقط پیروان صمیمی شما تشکیلات ندارند." در ذهن ایشان این بود که روحانیت یک تشکل طبیعی هست. در این مورد نیز نمونههای مشخصی ما آن موقع داشتیم که برای ایشان از لحاظ استدلال کافی بود. در هر حال گفتم: "روحانیت الان انسجامی که شما فکر میکنید، حتی در این شرایط ندارد. گرچه بعضی از خاصیتهای احزاب را به دور از آثار منفی آنها دارد، ولی آمادگی لازم برای اداره یک جامعه بزرگ و پر مسأله را ندارد، هر چه هم پیش برویم بدتر میشود، خلاصه اینکه ما تشکیلات میخواهیم."ایشان در پاسخ این سوال که چرا با تشکیل حزب موافقت نمیکنند، میگفتند: "حزب یک چیز تدریجی الحصول است، من نمیتوانم چیزی را که هر زمانی میتواند وضعی داشته باشد، تایید کنم" و میفرمودند: "شماها را میتوانم تایید کنم، چون میدانم شما خوب کار میکنید، اما حزب، یک سازمانی میشود و یک سازمان وجود خاصی برای خودش پیدا میکند و تداوم دارد، من نمیدانم ادوار بعد چه میشود"، من هم به این نکتهای که ایشان میگفتند، جواب دادم و گفتم: "شما که نمیخواهید حزب را تا قیامت تایید کنید، الان در زمان خودتان وقتی که ما متصدی کارها هستیم، تایید میکنید، ما هم کارمان را میکنیم. اگر فردا حزب یک روش یا شکل نادرستی به خودش گرفت، ما هم تایید نخواهیم کرد. بنابراین معلوم است که تا صالح است، شما تایید میکنید، اگر مسألهای پیش آمد، تاییدتان را پس میگیرید." استدلال دیگرشان این بود که شماها که میخواهید حزبی بشوید باید به عنوان پدر جامعه و متعلق به همه باشید و درست نیست نیروهائی که مقبولیت عام دارند در یک حزب که بخشی از جامعه است، محدود شوند. جواب من این بود که: "بناست حزب مجموعهای از افکار مختلف نیروهای اسلامی طرفدار انقلاب اسلامی باشد و نه جناح فکری محدود، که در این صورت حزب میتواند حالت پدری خودش را در جامعه حفظ نماید"، به هر حال ایشان پذیرفتند و موافقت کردند که ما حزب تشکیل دهیم. بعد از کسب موافقت امام، این مسأله را به دوستانی که منتظر این پاسخ بودند، خبر دادم و بعد از آن بود که جمع ما ـ یعنی آیتالله بهشتی، آیتالله خامنهای، آیتالله موسوی اردبیلی، دکتر باهنر و من ـ به عنوان اعضای موسس، شروع کردیم به تهیه مقدمات کار، به طوری که حدود یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، با انتشار متن اساسنامه، تاسیس "حزب جمهوری اسلامی" را رسمآ ]در تاریخ 28 بهمن 1357[، اعلام کردیم. در این زمان اعتقاد ما این بود که تشکیل حزب توسط روحانیت، تحول عمدهای در زندگی سیاسی کشور به وجود خواهد آورد. منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری