بحث های فکری آیت الله هاشمی در زندان با مجاهدین خلقتاریخ: 1356 هجری شمسی با اوجگیری نهضت، رفته رفته، در داخل زندانها هم مسائل جدید، موضوع بحث و درگیریِ فکری شد. خصوصآ در زندانی که ما بودیم و با وجود افرادی از مارکسیستها، تودهایها، التقاطیها و ملیگراها، که بعضی از آنها در گروه خودشان مرجع بودند، به طور طبیعی این بحثها، به طور جدیتر دنبال میشد. بحثها در زمینههای فلسفی، سیاسی و اجتماعی و شیوههای مبارزه و پیشبینیها برای آینده مبارزه بود و برای انجام آن هم معمولا یا عصرها در حیاط زندان دو نفر دو نفر قدم میزدیم و مباحثه میکردیم و یا شبها در جمعِ همبندیها، به گفتگو مینشستیم. در همین زمینهها من چند روزی با آقای ابراهیم ذاکری از نیروهای نسبتاً باسواد و اصلی مجاهدین خلق مذاکره داشتم. او پس از یک دوره زندان طولانی و پشت سرگذاردن حبس انفرادی و تحمل زجرها، ظاهراً توانسته بود، بازجوها را با ذکر اشکالات راه و افکار مجاهدین قانع کند که از آنها بریده است. البته ما را هم فریب داده بود و ما مطمئن شده بودیم که او از انحراف التقاط، نجات یافته است، شاید به همین خاطر، ساعتها وقت خود را صرف توضیح اصول فکری و شبهاتی که او مطرح میکرد، نمودم. در مسائل آفرینش، اقتصاد اسلامی، نوع حکومت مورد قبول اسلام و نقش روحانیت و نقش امام خمینی شبهات و پرسشهایی داشت، که من تلاش کردم، پاسخهای مناسبی به آنها بدهم تا آنجا که او در آن مقطع، که شاید صادق هم بود، تا حدودی قانع شد. هر چند که بعدها پس از آزادی از زندان و مشاهده توسعه وسیع سازمان منافقین دوباره به آنها پیوست و به همان راه التقاط و انحراف رفت. به هر حال یکی از مهمترین بحثهائی که مطرح بود و تا حدودی جنبه ایدئولوژیک داشت، بحث طبقه کارگر و نقش و موضعِ آن بود. آنها بر پایه مسلم پنداشتن ماتریالیسم تاریخی که فکر اکثریت نیروهای مبارز چپ را به خود جلب کرده بود، معتقد بودند که شرط پیروزیِ انقلاب در همه جا تشدید تضادها و پیدایش بحران در اوج این تضاد است. در واقع مخلوطی از مبانی فلسفی و اجتماعی و نتیجهگیریهای ناقص، آنها را قانع کرده بود که راه انقلاب منحصراً از طریق تضاد طبقه کارگر و کارفرما میگذرد و میگفتند باید طبقه کارگر با طبقه کارفرمای حاکم، درگیر شود تا انقلاب بوجود بیاید و چون در ایران هنوز تا صنعتی شدن فاصله وجود دارد و طبقه کارگر شکل نگرفته است، زمینه چنین تضاد وسیعی را موجود نمیدانستند و میگفتند در کشور زمینه انقلاب نیست به همین دلیل به وقوع انقلاب اصلاً امیدی نداشتند. البته تصور میکردند که طبقه کارگر هم با آنهاست و اگر آنها بخواهند حتماً این قشر زحمتکش آنها را همراهی میکنند و بر همین اساس مدعی بودند که روحانیت در تقسیمبندی اجتماعی در بخش خورده بورژواها قرار دارد و وابسته به بازار است و نمیتواند هماهنگ با مطالبات قشر کارگر حرکت کند و در مسیر تکامل مبارزه در راه میماند. آنها نمیتوانستند درک کنند که طبقه کارگرِ مسلمان با طبقه کارگر در محیطهایی که برآن اندیشه و بینش مادی حاکم است، متفاوت است. حرف ما به آنها این بود که همین حالا سربازگیریِ امام از طبقه کارگر بیشتر از شماست و اگر طبقه کارگر بر سر دوراهی قرار بگیرد که یکسو دعوتِ امام و در سوی مقابل دعوتِ شما باشد، طبقه کارگر حتماً به دعوتِ امام پاسخ مثبت خواهد داد. و تاکیدمان این بود که اگر به محیط آزادی برسیم، طبقه کارگر به سمت روحانیت گرایش پیدا میکند و با شما همسو نخواهد شد. اما آنها امید دیگری داشتند. بالاخره قانع نمیشدند. ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک اصلِ مسلمِ خدشه ناپذیرشان بود. رویدادهای روزهای بعد، روشنگر درستی منطق ما بود. به وضوح میدیدیم که توده مردم به صحنه آمدهاند و محور حرکتشان هم، امام خمینی است.منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری