کتاب »هاشمی بدون رتوش«، هم اسمش و هم خودش بیــش از آنکه معلول و حاصل یک برنامهریزی و تحقیق و مطالعات از قبل باشــد، نتیجه بخت و اقبال و تصادف بود. اوایل ســال تحصیلی 79-78 بود. اصالحات در اوج محبوبیت و اقبال بود و اصالحطلبان در فراز ابرهای اقبال عمومی در دانشگاهها و در میان نخبگان و اقشار و الیههای تحصیلکرده جامعه، برخی از چهرههای اصالحطلب وارد بسیاری »خط قرمز«ها شده بودند و به نبش قبر بسیاری از مســائل »ســر به مهر« پرداخته بودنــد. روزنامههای اصالحطلــب با تیراژهای باالی یکصد هزار و در حالی که بعضا، دو، سه بار تجدید چاپ میشدند و بعد از قرار گرفتن روی دکههای روزنامهفروشی ظرف یکی، دو ساعت نایاب میشدند، وارد خیلی از حوزهها شده و خیلی از مسائل را به چالش کشیده بودند. دنیا با کنجکاوی و تحسین، نظارهگر تحــوالت و فضای باورنکردنی به وجود آمده در ایران بود. در آن فضا بود که شماری از چهرههای اصالحطلب جوان و رادیکال به سر وقت هاشمی رفسنجانی رفتند. حمله به هاشمی در آن روزگار با مفاهیمی چون تشخص اجتماعی، روشــنفکری و دگراندیشــی عجین شده بود. بنابراین آن دســته از اصالحطلبان هم که در حکومت از آن عمل دوستانشان حمایت نکرده و اساسا آن را درست نمیدانستند ترجیح میدادند سکوت نمایند. در آبانماه 78 بــود که خطاب به دو تن از دوســتان، اکبر گنجی و عباس عبدی، یادداشــتی در »طوس« نوشتم که با پاسخ بسیار تند عبدی روبهرو شد. آن دو یادداشت زمینه ایجاد موجی از مطالب له و علیه آقای هاشمی شد. بعد که آبها از آســیاب افتاد من آن مطالب را جمع کردم و در کتابی تحت عنوان »هاشمی رفسنجانی و دوم خرداد« )انتشارات روزنه، تهران 1381 )منتشــر کردم. قبل از اینکه کتاب راهی ارشــاد شــود، به این فکر افتادم که در آن مناقشه و دعوایی که در ســال 1378 بر ســر هاشمی درگرفت، همه حرف زدند اال خود او. خب خود ایشان نسبت به آن مناقشه چه فکر میکردند؟ فکر کردم قبل از چاپ کتاب، این سوال را از خود ایشان بپرسم. نه مطمئن بودم که بتوان ایشان را دید و نه مطمئن بودم که اساســا چگونه باید اقدام کنم. برخالف تصور بسیاری من نه افتخار هیچجور آشــنایی با ایشان را داشتم و نه با هیچ یک از اعضای خانوادهشــان آشنا بودم. سالها قبل، فکر میکنم سال 73 یا 74 صبیه ایشان فاطمه خانم در دوره لیســانس علوم سیاسی دانشجویم بود. یک بار هم البته در ســال 1358 که افتخار همکاری با دولت موقت را داشتم و نماینده مرحوم مهندس بازرگان در کردستان بــودم، در جریان ارائه گزارش به »هیــات دولت« آقای هاشمی رفسنجانی هم در جلسه حضور داشتند. این صدر و ذیل آشنایی من با هاشمی رفسنجانی بود. مستقیما و از طریق تلفن به مجمع تشخیص مصلحت نظام موفق شدم یک وقت 10 دقیقهای از دفتر آقای هاشــمی بگیرم. یک روز گرم تیرماه 1379 بود که در مجمع تشخیص مصلحت نظام یا در حقیقت همان کاخ مرمر ســابق به دیدار آقای هاشمیرفسنجانی رفتم. دفتر بسیار بزرگی بود. ابهــت آن مرا در خود فرو برده بــود. به عالوه در حدود 10 نفر هم که مشــخص بود کارکنان مجمع هســتند، حضور داشتند. آقای هاشمیرفسنجانی آمدند و همهمان برخاستیم. من بیاختیار جلو رفتم و دست آقای هاشمی را گرفتم اما احساس کردم آنقدر صمیمی نیستم که ایشان را ببوســم. یکی از اعضای مجمع علت وقت خواستن مرا توضیح داد. من همچنان مبهوت بودم و در ابهت کاخ مرمر همه تاریخ معاصر ایران بیاختیار جلوی چشــمانم ظاهر شــده بود. بعد از توضیحات آن مسوول و قبل از آنکه من حرفی بزنم آقای هاشمی گفتند که من هم آن مطالب را که له و علیهام در روزنامههای دوم خردادی مینوشــتند میخواندم و شما را نویسندهای منصف و شجاع میدانم. همه ترس یا رودربایســتیام با آن جمله آقای هاشــمی فروریخت. گفتم آقای هاشــمی کتابی که در دست چاپ دارم بیــش از نیمــی از مطالب آن علیه شماســت فکر نمیکنید الزم باشــد شما پاسخی به آن مطالب بدهید؟ مطالبی که در این کتاب به شما نسبت داده شده شامل قتلهــای زنجیرهای، مســوولیت ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر، مســوولیت ادامه گروگانگیری، عزل بنیصدر، انقالب فرهنگی، فساد و مطالبی از این دست. باالخره درســتش آن است که شــما هم نظر خودتان را در قبال این اتهامات بگویید. آیا این اتهامات علیه شــما درست است، یا نه؟ وارد هستند یا نه؟ تحریف هستند یا واقعیت؟ آقای هاشــمی خیلی خونسرد گفتند شما واقعا فکر میکنید پاســخهای من چیزی را تغییر دهد؟ شما فکر میکنید خیلی از افرادی که این مطالب را علیه من مطرح کردند، حقایق را نمیدانســتند؟ چرا میدانستند، ولــی خب در فضای بعد از دوم خرداد خواســتند از من انتقام بگیرند. بعد نیز توضیحاتی پیرامون برخی از مطالب و اتهاماتی که شماری از شخصیتهای اصالحطلب علیه ایشــان مطرح کرده بودند، دادند. متحیر شدم که چقدر میان واقعیت و »میگویندها« فاصله اســت. گفتم آقای هاشــمی این مطالب همینطوری در سینه مانده و اینها تاریخ این مملکت است. هنوز که هنوز است به درستی معلوم نیست که سرنوشت جنگ با عراق چرا آنگونه شد؟ آیا امام مخالف ادامه جنگ بعد از فتح خرمشــهر بودند یا موافق آن؟ چرا شما باعث پذیرش قطعنامه 598 و پایان بخشیدن به جنگ شدید؟ جریان قتلهای زنجیرهای، مک فارلین و دهها مساله دیگر به راستی و در عالم واقعیت چه بودند. تصور نمیفرمایید اینها میبایستی ثبت و ضبط شوند و اینها در حقیقت تعلق به تاریخ معاصر ایران دارند؟ آقای هاشــمی مکثی کردند و پاســخ دادند که چرا من دارم یادداشــتهای روزانهام را به تدریج منتشــر میکنم. گفتم ولی آقای هاشــمی یادداشتهای روزانه جنابعالی با این مطالبی که به عنوان ً مثال و نمونه فرمودید خیلی با هم فرق میکنند. جسارتا عرض میکنم که در یادداشتهای روزانهتان چیزی که به درد مورخین و محققین تحوالت ایران بخورد وجود ندارد. مینویسید که فالنی آمد و دیگری رفت. با او این مالقات را داشتم و با آن یکی، مالقات دیگری. نه محتوی مطالب معلوم اســت و نه علت مالقــات، نه نظر مالقات کننده و نــه هیچ چیز دیگــر. در حالی که همین یکی، دو مطلب نمونه که جنابعالی در مورد جنگ فرمودید، در هیچ کجا نیامده. بعد بیاختیار به آقای هاشــمی گفتم که »آقای هاشــمی اگر واقعا بنده را به عنوان یک دانشگاهی و یک محقق منصف و امانتدار قبول دارید، اجازه بفرمایید من اینهــا را ثبت و ضبــط کنم و ادامه دادم که »حوزه اصلی کار من و تدریسم در دانشگاه تحوالت سیاسی و اجتماعی ایران اســت و میدانم مطالب شما چقدر برای محققین و مورخیــن ایران ارزشــمند اســت.« در نهایت ناباوری من، آقای هاشــمی پذیرفتند. گفتند شــما موضوعات و پرســشهایتان را بنویسید بدهید به دفتر و بعد به شما وقت مالقات داده میشود. مالقات به جای 10 دقیقه، بیش از 40 دقیقه شــده بود و مســووالن دفتر آقای هاشمی دلشان میخواست سرم را از تنــم جدا کنند. در روزها و هفتههای بعدی نزدیک بــه یک دوجین پرســش تنظیم کردم. امــا هر قدر که تعداد پرســشها بیشتر میشد احساس میکردم که کار بیهودهای اســت. پرسشها را که مرور میکردم احساس میکردم که یک ســری سوال کنار همردیف شدهاند که بعضا ارتباطی هم بــا یکدیگر ندارند. من اینها را از آقای هاشمی میپرسیدم و ایشان همان کلیشههای معمول را تکرار میکردند. دلم میخواســت از این فرصتی که برایم پیش آمده بود خیلی بیشــتر و بهتر اســتفاده میکردم. پرسشهای مهمی درخصوص تحوالت ایران قبل و بعد از انقالب وجود دارند که خیلی پاسخ آنها مشخص نیست. آیا جنگ با عراق اجتنابناپذیر بود؟ نمیشــد جلوی آن گرفته شود؟ چه شد که بعد از فتح خرمشهر جنگ ادامه پیدا کرد؟ چرا مرحوم امام خمینی در ابتدای انقالب خیلی نه تمایلی به دخالت خودشــان در امور کشــور داشتند و نــه تمایلی به دخالت روحانیــون؟ چرا با نامزدی مرحوم شهید بهشتی برای ریاستجمهوری مخالفت کردند؟ آیا آقای هاشــمی واقعا در جریان قتلهای زنجیرهای نبود؟ هســتههای به وجود آمدن آمریکا ستیزی بعد از انقالب چگونه شکل گرفت؟ آقای هاشمی چگونه موفق میشود تا امام را مجاب به پایان دادن به جنگ و پذیرش قطعنامه 598 نماید؟ مساله مک فارلین و مذاکره با آمریکا چگونه به وجود آمد و امام چقدر در جریان بودند؟ و پرسشهای متعدد دیگری نظیر اینها. بعد از چند هفته وقت دیگری گرفتم و به دیدار آقای هاشمی رفتم. ایشان گفتند که شما پرسشها را به دفتر من ندادهاید. که برحســب آنها مصاحبه صورت گیرد. گفتم آقای هاشمی اینکه من پرســشهایی را مطــرح نمایم و جنابعالی هم جواب بدهید، حداکثر میشــود، کاری در ردیف کارهای دیگرتان. آقای هاشــمی گفتند که، مگــر این تقاضای شــما نبود؟ گفتم چرا ولی من بیشتر مایل هستم با شما گفتوگو کنم نه مصاحبه. میخواهم با شما راحت و آزاد بحث کنم. من پاســخ شــما را به بسیاری از پرسشهایم میدانم. من میخواهم اتفاقا در مورد پاسخهایتان با شما مجادله نمایم. بسیاری از پاسخهای شما کلیشهای هستند و مشخص! من میخواهم به ورای آنها بروم. من میخواهم در گفتوگوهایم با شــما به ورای سطح بروم و وارد عمق پیش از آنکه هاشمی رتوش شود خاطراتی از چهار سال گفتوگو با هاشمی رفسنجانی پیش از انتشار کتاب هاشمی بدون رتوش بـهقـلـم استاد دانشگاه صادق زیباکالم شماره 112 پایتخت کهن 33 شــوم. ایشــان مکثی کردند و گفتند اشکالی ندارد؛ این کارها، کارهای تحقیقاتی و دانشگاهی هستند و شما هم که استاد علوم سیاسی هستید. چنین شد که گفتوگوهای من با آقای هاشمی رفسنجانی در نیمه دوم سال 1379 آغاز شد. اعضای دفترشان خیلی مصر بودند که سواالت از قبل در اختیارشان قرار گیرد و خیلی با رویکرد بیدر و پیکر من موافق نبودند اما من هر کجا که گیر میکردم از آقای هاشمی کمک میگرفتم و ایشان عمال از نظر من در برابر اعضای دفترشان حمایت میکردند. طرح اولیهای که داشتم آن بود که از آغاز ورود آقای هاشمی به سیاســت در سالهای آخر دهه 1330 آغــاز کنم و پس از واکاوی تحوالت دهه 1340 وارد دهه 1350 ،انقالب و بعد از انقالب شویم. اما در عمل اینگونه نشد. ســبک کار به صورت گفتوگو درآمد، پرسشی را مطرح میکردم از آقای هاشمی و حسب اینکه پاسخ آن چه بود، زمینه پرســش دوم از درون پرسش اول نشات میگرفت. بنابراین ســواالت اصــا از قبل طراحی نشــده بودند و بهگونهای طبیعی در فالن گفتوگو ظاهر میشــدند. اما این همه ویژگی گفتوگوها نبود. در نخســتین گفتوگو که در 22 اسفند 79 و تقریبا نزدیک به دو ساعت به درازا انجامید، در حدود 30 ســوال مطرح شد نکته جالب و در عیــن حال عجیب که گفتوگو را از قالب مصاحبه کامال خارج میکند آن اســت که بیش از نیمی از سواالتی که مطرح شــدهاند بیش از یک صفحــه بودند. در حالی که پرسشهای یک مصاحبه معموال حداکثر چندسطر بیشتر نیســتند. فیالواقع چندین پرسش هستند که حجم آنها بیش از دو صفحه و بالغ بر ســه صفحه میشوند. مطول شدن پرسشها عمال باعث میشود تا آقای هاشمی مجبور شــوند در پاسخهایشان فراتر از توضیحات و کلیشههای معمولی بروند. یا به شکل دیگری خواسته باشیم بگوییم، وقتی آقای هاشــمی به یک پرســش، پاسخی کلیشهای دادهانــد، من با توضیحات مفصلی که در قالب پرســش بعدی مطرح کردهام، نشان دادهام که آنچه آقای هاشمی در پاسخ قبلی گفتهاند با این مشکالت، ابهامات و تنگناها روبهرو هست. این رویکرد ســبب شــد تا گفتوگوها حالتی چالشی و مجادلهگونه پیدا کنند. کتــاب مجموعا دربرگیرنده 11 گفتوگو اســت که اولین آن در اســفند 79 و آخرین در آبان ماه 83 انجام گرفت یعنی نزدیک به چهار سال طول کشید. همانطور که گفته شد گفتوگوها بسیار حقیقی، مجادلهآمیز و چالشی هستند، از جمله مجادلهانگیزترین آنها در خصوص جنگ با عراق باالخص نحوه پایان جنگ، ریشــهیابی بروز و ظهور آمریکاســتیزی در ایران بعد از انقالب، عدم تمایل اولیه امام در دخالت روحانیون در امور اجرایی کشــور و یکی دو موضوع دیگر بودند. دلیل اصلی و مهمی که باعث شد تا گفتوگوها بتواند خیلی طبیعی، صریح و بیپرده پیش بروند ســعهصدر، عالقه و همکاری آقای هاشمی رفسنجانی بود. در مواردی مشارالیه کامال دیگر عصبانی میشــدند اما حتی در آن موارد هم نه باب مکالمه را بستند و نه بعدا که نوار مصاحبهمان پیاده میشد آن را تغییر دادند. ظرفیت ایشان برای ابراز و اظهار مخالفت نسبت به نظرات و دیدگاههایشان واقعا برایم حیرتانگیز بــود. در مواردی که مردد بــودم آیا پیرامون موضوعی و مبحثی به واســطه حساسیت آن و یا طرح نظراتم که در مخالفت با نگاه ایشان بود، موافق به گفتوگو در مورد آن نباشــند، آن را در ابتدا با ایشــان در میان میگذاردم. اما حتی یک بار هم ایشان با طرح این دست مسائل مخالفت نکردنــد و یا از انجام بحث جدی پیرامون موضوع شــانه خالی نکردند. این روحیه بود که در خالل گفتوگوها به من اجازه میداد تا عمال خودسانسوری نکنم. در خــال آن 4 ســال )83-79 )در کشــور وقایــع و رویدادهایــی اتفاق افتادند که مــن حتیاالمکان تالش میکردم تا پای آنها به گفت وگوهایمان باز نشود. از جمله رویدادها شــروع به قدرتگیری مجدد جناح راســت در قالب اصولگرایان بود که در انتخابات شوراها در سال 81 و انتخابات مجلس هفتم در اسفند 82 اتفاق افتاد و تحرکات مبارزات انتخاباتی ریاســتجمهوری دور نهم که از اواخر 82 و اوایل 83 آغاز شده بود. دو اتفاق باعث توقف گفتوگوها شد. نخست بیماری من در سال 1383 که باعث شد به مدت 3 ماه خارج از کشور بمانم. بازگشــتم به کشور مصادف با گرم شدن مبارزات انتخاباتی شــد و قرار شــد مابقی گفتوگوها بماند برای بعد از انتخابات. انتخابات 84 با شکســت آقای هاشــمی رفسنجانی همراه شد. در مالقاتی که با ایشان در مهرماه 84 داشــتم پیشنهاد کردم که با توجه به حجم مطالبی که جمع شــده بود آنها را در قالب یک کتاب درآوریم و ایشــان هم موافقت کردند. انتقال گفتوگوها از گفتاری به نوشــتاری خیلی بیش از آنچه که تصور میکردم وقت گرفتند. نوارهای پیادهشــده که از ناحیه دفتر ایشان در اختیار من قرار میگرفتند از کیفیت بسیارنازلی برخوردار بودند. من مطالب تایپ شــده را میفهمیدم، اما درک آن برای مخاطب بسیار ثقیل و دشوار بود. بنابراین مجبور بودم سطر به سطر مطالبی را که تایپ شده بود، درست کنم تا خواننده متوجه شود. مشکل اساسی در مطالب آقای هاشمیرفسنجانی بود. هم دفتر ایشان و هم خودشان خیلی وسواس در مورد تصحیح و تنقیح مطالب داشــتند. دفترشــان اصال نمیپذیرفتند که تغییری در مطالب تایپ شده آقای هاشمی بدهم. اما در طی چندین جلسه به ایشان نشــان دادم که بخشی از گفتوگوهای پیادهشــده برای مخاطب و خواننده کتاب مفهوم نیست. باالخره ایشــان پذیرفتند که من عنداللزوم تغییراتی در مطالب ایشان بدهم اما هم اصل مطلب اولیه و هم مطلب تغییریافته را به استحضارشــان برسانم. دفتر ایشان هنوز همچنان دلخور بودند اما من با استفاده از مجوز خود آقای هاشــمی کار را پیش بردم. وقتی آقای هاشمی کار ما را برمیگرداندند متوجه شدم که همه تغییرات را پذیرفته اند و هیچ تغییری ندادهاند. اصالح و تغییر خیلی بیشــتر از آنچه که فکر میکردم به طول انجامید. بعضا آقای هاشمی پیغام میفرستادند و به دیدارشان میرفتم برای برخی از جمــات و عبارات. اواخــر 85 و اوایل 86 بود که باالخره بعد از نزدیک به دو ســال رفت و آمد و تغییر و تصحیح، کتاب حاضر شده بود. مشــکل بعدی بر ســر نام کتاب و اینکه آقای هاشمی یا دفترشــان مقدمــهای برای کتاب بنویســد. هم اعضای دفترشــان و هم برخی از اعضای خانواده که حاال عالقه و توجهی به کتاب پیدا کرده بودند هم خواهان مقدمه بودند و هم با نامی که خانم اتفاق و ناشر )علیرضا بهشتیشیرازی، انتشارات روزنه( برای کتاب انتخاب کرده بودند )هاشمی بدون رتوش( خیلی موافق نبودند و آن را دون شان »پدر« میپنداشــتند. مدتی هم بر سر این موضوع تاخیر افتاد. چندین نام پیشنهاد شد، سرانجام آقای هاشمی موضوع را به بنده محول کردند و گفتند خود شما انتخاب کنید و بنده هم همان »هاشمی بدون رتوش« را برگزیدم. مقدمه را هم ایضا به بنده محول کردند. جالب است که در پاسخ موضعگیــری دفتر و اعضای خانــواده گفتند که »کتاب مال شماســت.« شما آن را تهیه کردهاید و هم اسمش را خودتان بگذارید، هم مقدمهاش را خودتان بنویسید. نیمه دوم سال 86 بود که کتاب باالخره بعد از 7 سال که از آغاز کار میگذشت برای اخذ مجوز به ارشاد رفت و اردیبهشت 87 از چاپخانه درآمد. هنوز کتاب به درستی پخش نشده بود که چندین سایت از جمله سایت »رجانیوز« آن را مورد انتقاد قرار دادند. از جمله اشکاالتی که به آن وارد گردید پیرامون بخشی بود که گفتوگــوی مفصلی در خصوص موضوع والیتفقیه مطرح شــده اســت، موضوع گفتوگو نه از باب نظری و فقهی که بیشتر از باب ورود آن به عنوان نظریه حکومتی در ایران بعد از انقالب است. آن سایتها به همراه برخی روزنامههای دولتی کتاب و یا درســتتر گفته باشــیم به صحبتهای آقای هاشمی پیرامون والیت فقیه به شدت انتقاد کردند. ضدیت با آمریکا و اینکه آیا آمریکاســتیزی جزو ذات انقالب اســامی بــوده یا نه، هدف روحانیت از مبارزه با رژیم شاه چه بوده و برخی مطالب دیگر گفتوگو نیز مورد انتقاد اصولگرایان قرار گرفتند. برخی از محافل اصولگرا مرا متهم کردند که از ســعهصدر و اعتماد آقای هاشمیرفسنجانی سوءاستفاده کردهام و مطالبی به ایشان القا کردهام و یا بدتر آنکه ازخودم جعل کردهام. اما برخی دیگر از اصولگرایان مطالب کتاب را دستاویزی برای وارد کــردن انتقادات و اتهامات جدید به آقای هاشــمی قرار دادند. اواخر سال 87 بود و مدتها میشد که دیگر در خصوص کتاب خبــر و حرف و حدیثی نبود. فردی از جانب آقای یاسر هاشمی رفسنجانی )فرزند آقای هاشمیرفسنجانی( با من تماس گرفت و به نقل از ایشان به من اظهار داشت که رفته بودند به عراق برای تدارک ســفر پدرشان به آن کشــور و از جمله به دیدار آیتاهلل سیســتانی در نجف رفته اند. آقای سیستانی از کتاب »هاشمی بدون رتوش« بسیار تعریف کردهاند و به ایشان میگویند که آن را دوبار خواندهاند و مطالب آن برایشان خیلی جالب بوده است. حــدود یک ســال بعــد از آن دیدار و در اردیبهشــت 1389 به اتفاق جناب حجتاالســام قاسم روانبخش مناظره داشــتیم در دانشــگاهی در مشــهد و در میان بهــت و نابــاوری من، آقــای روانبخــش فرمودند که آیتاهلل سیســتانی به اســتناد مطالب »هاشمی بدون رتــوش« آقای هاشــمی در ســفر اخیرشــان به عراق را مــورد انتقاد قرار دادهانــد. در خردادماه و در جریان مناظرهای در دانشــگاه امام صادق)ع( بــه اتفاق آقای دکتر ابراهیم فیاض باز مســاله گالیــه و انتقاد آیتاهلل سیســتانی از آقای هاشمیرفسنجانی بهواسطه مطالب کتاب »هاشمی بدون رتوش« مطرح شد. نمیدانم کدام روایت درســت است آنکه یاسر هاشــمی خود به ایران آورد یا آنکه حضرات روانبخش و دکتر فیاض میگویند. آرزویم است که روزی خدمت حضرت آیتاهلل سیستانی شرفیاب شوم و شــخصا از محضرشان استفتاء کنم که باالخره مطالب کتاب »هاشــمی بدون رتوش« برایشان جالب بوده و آن را دو بار خواندهاند، یا آنکه مطالب کتاب سبب انتقادشان از آقای هاشمی میشود. اما در خصوص ادامه گفتوگوها با آقای هاشــمی ایشان اظهار تمایل کردهاند و انشاءاهلل آن را ادامه خواهیم داد و باالخره آخرین نکته: ظرف چهار سالی که هرازچندگاهی ً مکالماتمان دو من به گفتوگو با ایشان مینشستم بعضا ســاعت و حتی بیشتر هم میشد. در طی آن چهار سال من بیاختیار شیفته متانت، اصالت، شخصیت و بزرگواری آقای هاشمیرفسنجانی شدم.