خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه/ آیت الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1360 / کتاب عبور از بحران

خاطرات روزانه/ آیت الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1360 / کتاب عبور از بحران

حمله مردم به مراسم افتتاح دفتر هماهنگی مردم با رئیس جمهور

  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۶۰

 عید مبعث بود و کاری نداشتم. دو روز خاطره نویسی عقب بودم. با استفاده از حافظه‏ نوشتم. شب را به علت مهمان بودن بچه‏ ها در منزل شهیدمطهری، برای جشن عروسی پسرشان‏ و غفلت‏شان از شام، من شام نخورده خوابیده بودم، راحت‏تر از شب های دیگر؛ بهتر این است که‏ شبها شام نخورم یا خیلی سبک بخورم؛ به دلیل اینکه ظهرها غذای خوبی نمی‏ خورم، گاهی‏ شبها غذای سنگین مصرف می ‏شود و این خوب نیست.

 صبح اول وقت، سرهنگ وحید رئیس شهربانی آمد. از محکوم شدن سرتیپ البرزی به سه‏ ماه زندان و انفصال دائم، ناراحت بود، گفتم به علت عدم صلاحیت دادگاه، ممکن است نجات‏ یابد. از مخالفت های آقای زواره ‏ای، گله داشت.

 حبیب فرزند علی آقاصفریان، دایی زاده که در جنگ، پایش قطع شده، آمد. سربازی بوده‏در دزفول. پای مصنوعی برای او ساخته ‏اند، ولی به علت عدم وجود نایلون روی پا، هنوزتحویل او نداده ‏اند و می ‏گفت عده زیادی منتظر پا هستند. در هتل پارک، اتاقی به ایشان‏ داده ‏اند و اداره ‏اش می‏کنند. دیپلم است و از این قبیل افراد فراوانند؛ باید فکراساسی برای‏ معلولان جنگ کرد.

 نزدیک ظهر، برای عرض تبریک به دیدن امام رفتم. فوق العاده ازدحام بود. در خیابان،پیاده شدم. در محاصره و فشار مردم که ابراز احساسات می‏ کردند، قرار گرفتم. تا نجات ازدستشان، خیلی خسته شدم. مردم چقدر مهربانند و وفادار.

 آنجا، خبر شدم که منوچهر مسعودی، مشاور رئیس جمهور را به اتهام فساد، بازداشت‏ کرده ‏اند. احمدآقا می ‏گفت، آقای بنی‏ صدر می‏ گوید به عنوان مشاور من اعلام نشود. با آقای ‏رجائی، تماس گرفتم و ایشان به آقای لاجوردی گفت.  قرار شد که موقتاً اعلام نشود.

 تلکس آمد که آقای [احمد]سلامتیان نماینده اصفهان  را که برای افتتاح دفتر هماهنگی مردم با رئیس جمهور، می‏ خواسته سخنرانی کند، حزب اللهی‏ ها مجروح کرده‏ اند و مراسم را به هم‏ زده‏ اند و او با چادر فرار کرده است. بهتر بود بی‏ چادر فرار می‏ کرد که در تاریخ به این گونه ثبت‏ نشود!

 از سپاه قائم، آمده بودند و شکایت داشتند که ارتشیان تانکهایی را که سپاه گرفته و به پشت‏ جبهه آورده، می‏ خواهند بگیرند.

 عصر، با بچه‏ ها به پادگان سعدآباد، برای تمرین تیراندازی رفتیم و برای سپاهیان سخنرانی‏ کردم. شب از سپاه برای مشاوره به خانه آمدند