جرات صلح
محسن رفیقدوست
سردار سرتیپ دوم پاسدار محسن رفیق دوست راننده همان بلیزر حضرت امام خمینی(ره) بود که 12 بهمن 57 از فرودگاه مهرآباد به سمت بهشت زهرا رانندگی کرد. پیش از انقلاب عضو سازمان مجاهدین خلق تا سال 54 بود و در زندان به جمعیت های موتلفه اسلامی پیوست و پس از انقلاب هم سال ها به عنوان وزیر سپاه مشغول فعالیت بود. او در مصاحبه های خود اعلام کرده فکر تشکیل سپاه به عنوان نیرویی برای حراست از انقلاب اسلامی در حال پیروزی را ایده محمد منتظری معرفی میکند. بنا به گفته خود وی، اگر ۵ یا ۱۰ نفر در تاسیس سپاه پاسداران نقش برجستهای داشته باشند، نقش وی، نقش اول است. رقیق دوست که ارتباط طولانی با آیت الله هاشمی رفسنجانی طی سال های پیش و پس از انقلاب گاهی به عنوان دوست و گاهی هم منتقد داشته از نقش این شخصیت سیاسی در فرماندهی جنگ، مدیریت انقلاب و کشور می گوید. وی معتقد است: " به عنوان مسئول تدارکات جنگ و بعد وزیر سپاه به یاد نمی آوردم که در برابر درخواست های بیشماری که برای ایشان می بردم، اغماضی داشته باشد یا همکاری نکند."
آیت الله هاشمی از چه زمانی وارد جنگ و تصمیم گیری های جنگ شد؟ ضرورت حضور آقای هاشمی در چنگ چه بود؟
اولا آقای هاشمی به عنوان رییس مجلس از ابتدا در جریان جنگ بود. شب هایی که ستاد مشترک در مجلس تشکیل می شد من هم گاهی می رفتم، روسای قوا حضور داشتند و همانجا می خوابیدند. مقام معظم رهبری در ابتدای جنگ نماینده رسمی امام در شورای دفاع بودند و با آن سمت به جبهه رفتند. آقای هاشمی بیشتر مورد مراجعه امثال ما بود و با کمک ایشان از هرکجا که لازم بود امکانات می گرفتیم.
چرا آقای هاشمی؟ چرا دیگران نه؟
آقای هاشمی هم راحت در دسترس بود و هم امثال ما را قبل از سال 1342 می شناخت و اعتماد داشت. فکر می کنم بعد از عملیات رمضان آقای هاشمی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا منصوب شد. این حرکت واقعا نیاز بود زیرا دسترسی به امام خیلی راحت نبود و ما هم ابا می کردیم برخی مسایل را خدمت امام مطرح کنیم. در زمینه سخت افزار و نرم افزار جنگ هر کجا به مشکل می خوردیم ایشان با همه گرفتاری وقت می گذاشت. یادم می آید درعملیات والفجر مقدماتی که ما عدم فتح داشتیم و شهید و مجروح هم زیاد دادیم. به ایشان گفتم که آقای هاشمی برویم جایی که مجروحان را بیاورند ملاقات کنیم؟ گفت: "حاج محسن من طاقت ندارم ببینم سر یک مرغ را ببرند حالا تو می خواهی برویم چند صد مجروح هم وطن نشانم بدهی؟" بسیار رقیق القلب بود ولی در جنگ جایی که لازم بود خودش را نشان دهد، خوب نشان می داد. برای جنگ افزارسازی نامه خدمت امام نوشتم و تقاضای 15 میلیارد تومان پول کردم. امام فرمود اول باید آقای هاشمی این برنامه را تایید کند؛ آقای هاشمی تایید کرد و امام فرمود که برای این کار یک اسلوبی می گذارم. در جلسه سران قوا، نخست وزیر و احمدآقا این نیاز مطرح شود و به امضای سران سه قوه برسد و با دستور نخست وزیر به بانک مرکزی ابلاغ شود. سریعا درخواست پنج میلیارد کردم و آقای هاشمی هم امضا کرد و باقی مراحل طی شد. آقای هاشمی گفت که عنوان نکنم که این پول را برای سپاه می گیرم که اگر ارتش هم نیاز دارد اقدام کند. اتفاقا ارتش هم اقدام کرد که با 2میلیارد و 300 میلیون تومان موافقت شد. زمانی که وزیر شدم به آقای هاشمی گفتم که قرار است برای یک سفر رسمی به روسیه و لیبی بروم. آقای هاشمی گفتند اگر بتوانی در این سفر چند تا موشک بگیری بزرگ ترین خدمت را به انقلاب اسلامی کردی. نزد آقای خامنه ای رفتم و پیشنهاد آقای هاشمی را هم مطرح کردم. جناب خامنه ای گفتند: "خیلی پیشنهاد خوبی است. تو هم بچه پررو هستی ولی مگر می شود به ما موشک دهند؟ برو به امید خدا". خلاصه که به آنجا رفتم وموشک هم گرفتم.
نقش آیت الله هاشمی در پذیرش قطعنامه 598 و خاتمه جنگ را چگونه ارزیابی می کنید؟
آقای هاشمی چنان نقش پررنگی داشت که در آن مقطع کسی جز ایشان نبود به امام طوری پیشنهاد آتش بس دهد و امام هم بپذیرد. آقای هاشمی طینت پاک، نفس عظیم و مجتهد خداشناس خوبی بود.
نقش آقای هاشمی در اختلافات و ایجاد همبستگی بین ارتش و سپاه برای پیشبرد منافع ملی و جنگ چه بود؟
یک اختلاف اساسی علنی بین سپاه و ارتش وجود داشت. مرحوم تیمسار زرین نژاد از امرای ارتش از چیزی ابایی نداشت و در جلسات اعلام می کرد "من زبان شما را نمیفهمم. در آن تحصیلاتی که من داشتم جنگ یعنی هروقت ما دو تانک در برابر یک تانک عراق داشتیم، دو تا هواپیما در برابر یک هواپیمای عراق داشتیم و ... پیروز می شویم." در مورد عملیات های نظامی هم اکثر بچه های ما اگر هم چیزی از رزم دیده بودند مانند رحیم صفوی به خاطر حضور در ارتش بود. آقای هاشمی به من سفارش می کردند تو نقش وصل کننده را داشته باش. در ادامه جنگ به خصوص اواخر آن، اختلاف سپاه و ارتش به مرور کمتر شد و آقای هاشمی در این التیام نقش تعیین کننده ای داشت.
شما اصرار به جنگ داشتید یا صلح؟
یک خاطره ای از آقای روحانی بگویم. ما به توصیه آقای هاشمی نگاهمان به امام بود که هر وقت دستور دادند نجنگید، بگوییم چشم؛ تا روزی که ما را به دفتر مقام معظم رهبری فعلی که آن زمان رییس جمهور بود، دعوت کردند. روزی بود که می خواستند قبل از اعلام پذیرش قطعنامه درباره آن بحث کنیم. در کنار آقای روحانی نشسته بودم و احمدآقا در حال خواندن نامه امام بود تا به جمله ی "من جام زهر را سر می کشم و قطعنامه را می پذیرم" رسید، آقای روحانی به پهلوی من زد و گفت "حاج محسن بساطتت را جمع کن و برو. تو به درد زمان جنگ می خوردی نه صلح".
تنبیه و تشویق آقای هاشمی و در کل نوع مصافحه ایشان با فرماندهان جنگ چگونه بود؟
به عنوان مسئول تدارکات جنگ و بعد وزیر سپاه به یاد نمی آوردم که در برابر درخواست های بیشماری که برای ایشان می بردم، اغماضی داشته باشد یا همکاری نکند. من شاید انسان مناسبی نباشم که درباره ی آقای هاشمی اظهار نظر کنم چون او را بیش از حد معمول دوست داشتم. حتی روزی که مجلس به من رای نداد علتش را ارتباط نزدیکم با آقای هاشمی می دانستند. می گفتند در دوره قبل که مجلس می خواست به کابینه رای دهد، بهزاد نبوی رای نیاورد اما آقای هاشمی با چند نفر صحبت کرد و با یک رای اضافه بهزاد نبوی را تثبیت کرد ولی وقتی می خواستند برای تو رای گیری کنند، بلند شد و رفت ولی ذره ای از محبتم به اقای هاشمی کم نشد چون از روزی که با ایشان آشنا شدم جز محبت و صداقت و عشق به امام و عشق به آینده مملک چیزی ندیدم. اگر برای مبارزه در زمان شاه پول کم می آوردیم ایشان بیشتر از ما به فکر بود. در کارهای عام المنفعه حضور جدی داشت مثلا ما با هم در شهرک سالاریه قم شریک بودیم ما همگی املاک را فروختیم و به هرحال تاجر بودیم اما ایشان تا همین چند سال پیش هم می دیدم که خانه میسازد و به طلبه ها می بخشد. انسانی کریم و نسبت به مال دنیا کاملا بی نیاز و به شدت عاطفی بود. آقای هاشمی هم مانند مقتدای خود حضرت امام، در تاریخ ما نا شناخته آمد و نا شناخته رفت. این اواخر پیش آقای هاشمی میرفتم و این را هم بگویم که خطابم به ایشان حاج اکبر بود. گفتم "حاج اکبر این درسته که امام فرمودند تا زمانی که شما و آقا دستتان در دست هم باشد، این انقلاب آسیبی نمیبیند؟ هم شما تایید کردید هم آقا". ایشان در تمام جلساتی که در رابطه با رهبری پیش می آمد، با استدلال ومحکم می گفتند برای رهبری آقای خامنه ای بدیل ندارد. یک روز همین بحث ها را با ایشان می کردیم که گفت "یک روز پیش آقا رفتم و گفتم اجازه بدهید از ریاست مجمع خبرگان کناره گیری کنم. من دیگر پیر شده ام و بروم قم زندگی کنم. آقا هم فرموده بود که آن وقت تکلیف من با کیست؟" روز دیگر تعریف کرد "با آقا نشسته بودیم و لیست کسانی که ظرفیت رهبری دارند را نوشتیم و شروع کردیم به آنها نمره دادیم. همه رد شدند به جز آقای جوادی آملی. ناگهان هر دو باهم گفتیم ایشان هم که زمان امام در قوه قضاییه بود و بعد رفت. گفتم آقا غیر از خودت کسی نیست. من هم به شما می گویم امروز هم برای رهبری کسی را به جز ایشان نداریم." در یک جلسه ای کسی به اقای هاشمی گفته بود اگر شما رهبر می شدید بهتر نبود؟ ایشان پوزخند عجیبی زد و گفت: "در تشخیص امام شک داری؟ امام درست انتخاب کرد." کسی که خیلی محکم رهبری آقا را در افکار عمومی و نخبگان جا انداخت، خود آقای هاشمی بود ولی می گفت "در بعضی موارد با آقا اختلاف نظر دارم و وقتی این مسائل به مرحله اجرا می رسد، من دیگر تسلیم هستم."
روزی که آیت الله هاشمی به رحمت خدا رفتند، آن روز را چگونه تشبیه میکنید؟
شاید چند دقیقه پس از فوت ایشان بود که به من خبر دادند، بلافاصله به بیمارستان رفتم اما باور نمی کردم. ایشان بازهم خیلی خوب می توانست در جامعه و انقلاب نقش ایفا کند. الان اگر ایشان بودند، وضع ما بهتر بود. من آدمی هستم که خیلی کم گریه میکنم جز برای عزاداری امام حسین. اما برای آقای هاشمی خیلی گریه کردم؛ رفیقی بود که برایش قداست خاصی قائل بودم.
ارتباط شما در اواخر عمر ایشان چگونه بود؟
این اواخر دعوا هم می کردیم ولی حتما می رفتم. خیلی ها هم در حق ایشان جفا کردند. من در مصاحبه ای بعد از مرگ ایشان گفتم خیلی ها باید استغفار کنند.
وجه تمایز آقای هاشمی اعتدال گرایی ایشان بود. آن عقلانیتی که در جبهه او را از تمام فرماندهان متمایز می کرد، چه بود؟
آقای هاشمی مشخصات کامل یک مدیر کامل را داشت و برخورد های مدیریتی شدیدی هم داشتند. مدیری مقتدر، عاقل و با تدبیر بود. امام هم او را خوب شناخته بود.