تلاش هاشمی برای تأسیس موسسه ای با اموال سید ابوالفضل تولیت در جهت ایجاد حکومت اسلامی
تاریخ : 1354 هجری شمسی
ایجاد چنین پایگاههایی در خارج نیاز به سرمایه دارد که تأمین آن را نمیشد از نیروهایی که در خارج بودند انتظار داشت. آنها یا دانشجویانی بودند نیازمند، یا کسانی که از ایران در جریان مبارزه فرار کرده بودند. چهرههایی مثل آقایان بنی صدر، قطب زاده، یزدی و دکتر حبیبی هم امکاناتی نداشتند. کاری که ما بعد از آن سفر اول انجام دادیم، عمدتآ جلب حمایت آقای تولیت ] سید ابوالفضل[ بود. ایشان امکانات مالیِ زیادی داشت، بچه هم نداشت. فردی بود روشنفکر و از نظر اعتقادی هم بیشتر جریانِ مبارزه اسلامی را قبول داشت؛ او آماده شد که همه ثروت خود را وقف مبارزه بکند، به عنوان تأسیس حکومت اسلامی.
برای این منظور مؤسسهای تأسیس کردیم، اساسنامه آن را نوشتیم و هیأت مدیرهای تعیین کردیم که من خودم عضو آن بودم. تولیت همه ثروت و اموالش راـ به استثنای خانـه تهران، خانـه سالاریـه قم و مقداری برای گذرانِ زندگیِ شخصی ـ در اختیار گذاشت، به صورتی که انجام کارها از حضور و تصمیم خود ایشان بینیاز بود. هیأت مدیره برای انجام هر اقدامی اختیارات کافی داشت.
به هر حال، پول زیادی ـ در مقیاس آن روز ـ از طریق فروش زمین و سایر مستغلات فراهم شد. پولی هم ایشان حواله کرده بود به خارج و خود تولیت هم سفری به خارج کرد که مصادف با همان سفر دوم من به خارج از کشور بود و یکی از برنامههای این سفرِ من گفت وگو با ایشان بود و بعضی کارها را مشترکآ تنظیم کردیم.
با استفاده از این امکانات سعی شد که در خارجِ از کشور سرمایهگذاریهایی بشود که با تکیه بر درآمدهای آن، نیازهای نیروها و پایگاههای ما در لبنان، عراق، اروپا و امریکا تأمین شود و اگر در داخل کشور هم نیازهایی پیش آمد، به حل مشکلات داخل هم کمک شود.
مرحوم تولیت در قم زمینهای زیادی داشتند برای استفاده مناسب از آنهاو به کمک دوستان ما شرکتی به نام «دژساز» تأسیس شد. بهسرعت قیمت زمینها بالا رفت که امکانات زیادی در اختیار هیأت مدیره خیریه قرار میداد.
در این میان، مشکل خاصی که در اروپا داشتیم اختلاف آقای بنی صدر و آقای قطبزاده بود که با هم نمیساختند.
تلاش ما این بود که با استفاده از این اهرم اختلافهای اینها را حل کنیم. اما اختلافاتشان با اینگونه تلاشها قابل حل نبود. بعد از پیروزیِ انقلاب هم، همان اختلافات را به داخل منتقل کردند. در داخلِ شورای انقلاب هم ـ در مدتی که هر دو عضو بودند ـ هیچ وقت با هم رفیق نشدند.
اختلافاتی هم بین اروپا و امریکا ـ با آقای دکتر یزدی ـ بود. اما با توجه به فاصله این دو قاره، آن اختلاف کمتر بروز و ظهور داشت. البته در امریکا اختلافی بین گروه دکتر یزدی و انجمن اسلامی دانشجویان بود که خیلی وقتگیر و مزاحم بود. مشکلِ اصلی همان اختلاف اروپا بود که با حضور این دو، در پاریس، خیلی محسوس بود و تا حدود زیادی نیرویشان صرف تضعیف یکدیگر میشد و ما در داخل از انعکاس آن رنج میبردیم.
ریشه اختلافها، وابستگیِ آقای قطبزاده به نهضت آزادی، و وابستگیِ آقای بنیصدر به جبهه ملی بود؛ اما به تدریج اختلاف شاخ و برگ بیشتری پیدا کرده بود.
من دو سه جلسه، به طور جداگانه و به صورت مشترک، با این آقایان بحث کردم. البته ما با قطب زاده نزدیکتر بودیم. آقای دکتر حبیبی از این هر دو، بهتر بود. از اینها فاصله گرفته بود و در شهر دوری بیشتر به درس و کارهای تحقیقی پرداخته بود و گروه مستقلی داشت؛ با اینها هم رابطـه خوبی داشت. ما سفری هم به شهر محل اقامت ایشان رفتیم تا با همکاری ایشان رفع اختلاف بکنیم، اما او از نتیجه ناامید بود. راهنماییهایی کرد که چندان مؤثر نبود. سرانجام ما کمکهای عمده را مشروط کردیم به رفع این اختلافها و با چنین قراری من به ایران برگشتم، که گرفتار شدم.
البته کمکهای محدودی شد، که ارقام آن را به خاطر ندارم. مثلا در لبنان صدهزار دلار در آخرین مرحله برای آقای قطبزاده حواله کردم که از تولیت بگیرد. رابطـه اینها را هم با تولیت برقرار کردم.
جمعبندیِ من از آنچه در آن سفر دیده بودم این بود که با آقای قطب زاده بهتر و بیشتر امکان همکاری هست؛ او را انعطاف پذیرتر ارزیابی کردم. بهانههای اختلاف هم صرف نظر از ریشهها عبارت بود از :
1. امام و حدود ارتباط و تبعیت از ایشان.
2. مبارزه مسلحانه.
3. مسایل فکری اسلام و چگونگیِ برداشت از اسلام.
آقای بنی صدر ادعای ] رهبریِ فکری و[ ایدئولوگ بودن داشت ولی آقای قطبزاده چنین ادعایی نداشت.
پس از بازگشت من از اروپا و دستگیری و زندانی شدن، با استفاده از روابط صمیمانـه آقایان تولیت و ]احمد[ صدر حاجسیدجوادی، تغییراتی در هیأت مدیره به سود نهضت آزادی انجام شد. هرچند که حضور من محفوظ بود، اما دوستانی را که برای ما بیشتر مورد اعتماد بودند ـ مثل آقای باهنر ـ کنار گذاشتند. از جزییات مسائل اطلاع دقیق ندارم، اجمالا میدانم که مقداری پول به امریکا فرستادند که صرف پایگاهی شد برای آقای یزدی ] ابراهیم[ . بعدها تغییراتی پیش آمد.
در روزهایی که امام پاریس بودند، تولیت اموال خود را در اختیار ایشان گذاشته بود. امام هم اختیارات را به هیأتی سه نفره ـ مرکب از من و آقایان منتظری و مطهری ـ داده بودند، که آقای عراقی مأمور شده بود این خبر را به ما برساند.
این در شرایطی بود که ما هیچ فرصتی برای اینگونه مسائل نداشتیم و همه نیرو و توان ما صرف مسائل مهم مملکتی میشد، زیرا این پیغام در آستانه پیروزی انقلاب رسید، در شرایطی که همه جای کشور مسأله داشت.
حضور شخصیِ تولیت هم نیاز به دخالت فوریِ ما را کم میکرد. رفته رفته رنجشهایی برای او پیش آمد؛ توقعاتی داشت که مورد توجه قرار نگرفت. در نتیجه، منعطف شده بود به سمت نهضت آزادی و وصیتی برایش تنظیم شده بود که همه اختیارات به خانم ایشان داده میشد. البته با واگذاری این اموال به امام واحاله اختیار از طرف امام به جمع ما دیگر جای این تغییرات نبود و در زمان حیات تولیت هم من مطلع نشدم.
اما بعد از مرگ تولیت بهرهبرداری از این امکانات با مشکلی اساسی برخورد کرد. بخش عمدهای از این ثروت در یکی از بانکهای انگلیس بود که برای برداشت از آن اشکال قانونی مطرح شد و مطالبه انحصار وراثت کردند.
در اینجا موسی خان (امیرحسینی) مدعی وراثت شد. او که از قضات است، پسرعمه تولیت بود. تولیت هم که وارث بلافصلی نداشت و اینها به عنوان طبقاتِ بعدی وراث ادعایی داشتند. با اعتراض ایشان، پولها در بانک لندن باقی ماند و زمینهای شد برای مراجعه مجدد آقایان به ما و پیشنهاد کمک برای حل مشکل با حکمی از دستگاه قضایی. با این مقدمات زمینه دخالت آقای منتظری پیش آمد که ایشان حکم کردند که اموال تولیت تخمیس شود. خمس آن را خود ایشان برداشت و بقیه به جامعة الصادق ـ که ایشان هم از اعضای تصمیم گیرنده آن بودند ـ واگذار شد که فعلا در اختیار دانشگاه امام صادق است.
آنچه از این اموال بهمصرف نیازهای انقلاب، پیش از پیروزی، در خارج کشور رسیده ـ جز آنچه در آن سفر خود من در حل مشکلاتی استفاده کردم ـ من از آن بیاطلاعم. در داخل هم استفادههایی از آن شد. مثلا در ایجاد پایگاهی مثل دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
بازدید از مراکز فرهنگی و موزههای تخصصی اروپا هم بخشی از وقت سفر را به خود اختصاص میداد. آقای باقرزاده ـ از اعضای سازمان مجاهدین خلق ـ با من در تماس بود که بحثها و گفت وگوهای زیادی با او داشتیم. ایشان در لندن بود و مسئولیت منطقهای از طرف سازمان داشت. در هر کشوری با استفاده از راهنما، کارهای ما انجام میشد. چون علاوه بر مشکل زبان، در شناخت پایگاهها و نیروها نیاز به چنین راهنمایی بود. در بُعد سیاحتیِ سفر هم همین نیاز احساس میشد. مثلا در ترکیه، راهنمای من دانشجویی بود که از نیروهایی که آنجا حضور داشتند اطلاعاتی داشت، هم در اسلامبول و هم در آنکارا.
در آلمان، پایگاه اصلی، مرکز اسلامیِ هامبورگ بود که از یادگارهای ماندگار و خدمات فرهنگیِ مرحوم آیتالله العظمی بروجردی است. در تأسیس این پایگاه، مرحوم محققی نقش داشته که بعد از او آقای بهشتی به آن رونقی داد و در سفر من مدیریت آنجا به عهده آقای شبستری بود. آنجا اجتماعی از دانشجویان بود که با آنها دیدار و گفت وگویی داشتم. نیروهایی هم خارج از این مرکز ـ از دانشجویان یا کسانی که در جریان مبارزه، امکان ماندن در ایران نداشتند ـ بودند که مبارزه در جنب کارهایشان بود.
در آخن مرکزی بود که طارمی در آنجا بود و از قبل با او آشنایی داشتم. اینها با گروهی فعالیت داشتند. در یکی از خوابگاههای دانشجوییِ وابسته به کلیسا آپارتمانِ کوچکی داشت که ما هم ـ که در آن بخش از سفر با خانواده بودیم ـ وارد بر آنها شدیم. در آن زمان از سمپاتهای مجاهدین بودند؛ گروه بدی هم نبودند. در حل پارهای مشکلاتِ مالی، کمکی هم از همان امکاناتی که در اختیار داشتم به آنها کردم.
انگیزه از سفر به هلند تلاشی بود در ایجاد پایگاهی برای بچه مسلمانها. در آنجا مرکزی بود از مراکز مسلمانانِ اهل سنت. من میخواستم به ترتیبی زمینه استفاده از آنجا را برای فعالیتهای سیاسیِ نیروهایمان فراهم کنم. در این زمینه موفقیتی نداشتم. آن مرکز را از نزدیک دیدم. روز جمعهای بود. در نمازجمعه آنها شرکت کردم.
پیش از این گفتم که آشنایی با تمدن غرب یکی از هدفهای من در این سفر بود. اما با توجه به بُعد سیاسیِ این سفرها ـ و در مواردی تلاش در مخفی بودن بعضی از ترددها ـ امکان زمینهسازی برای بازدیـد از مراکز مهم اقتصـادیِ آنها و امثـال آن نبود. آنچه بیشتر امکان پذیر بود، تماشای مظاهرِ تمدن مانند کتابخانهها، موزهها، شهرسازی، جادهسازی و غیره بود.
آنچه در لندن بیشتر جلب توجه میکرد، موزههای تخصصی تاریخ علوم، تاریخ صنایع، کتابخانهها، رصدخانه و غیره بود. راهنماهای خوبی هم آنجا بود.
در امریکا بیش از هر چیز ـ در این زمینهها ـ دیدنِ جنگلهای رِدوود برایم جالب بود. پیش از سفر، در کتابها مطالبی در این زمینه خوانده بودم و نسبت به آن ذهنیتی داشتم. جنگلهایی مصنوعی و عظیم، با درختهایی صاف، تناور و به بلندای صدمتر، یا بیشتر. در سفر اخیرم به مازندران، دیدم مهندسی از این نهالها را 25 سال پیش از آنجا آورده است. این نشان میدهد که زمینهای مازندران هم دارای چنین استعدادی است. به آقای کلانتری توصیه کردم به این امر توجه بیشتری داشته باشد. دیدنیهای دیگر هم زیاد بود، مانند غارهایی عظیم با مثلا سه هزار سال سابقه.
سازمان ملل، شورای امنیت و جلسات آن هم برایم از دیدنیهای این سفر بود. در سازمان ملل از طریق بعضی نشریههایی که مخالفین رژیم منتشر میکردند، خبر آزادیِ آیتالله خامنهای را دیدم که خوشحال شدم. پیش از سفر، چند ماهی بود که ایشان را دستگیر کرده بودند که هیچ خبری از وضعشان نداشتیم و برایمان نگران کننده بود. در همان مرکز سازمان ملل، روی کارت پستالی که عکس مجسمه آزادی را داشت نامهای برایشان فرستادم. در بازگشت متوجه شدم که به دستشان رسیده است، و اخیرآ کپی آن را دیدم.
در لوس آنجـلس، هالیـوود را هـم دیـدم، منطقـه مسکونـیِ هنـرمنـدان، چیزهایـی برای دیـدن داشت. بیبنـد و باریهـای غـرب و آزادیهای بیحساب در این زمینـه، از نظـر اجتماعـی نفـرت آور بود. در مقابـل، آزادیهای سیاسی جـاذبـه داشت. البتـه در آن روزها روابط اروپـا و امریـکا با ایـران خوب بود و زمینه سوءظنی نبود. در مقابل، وضـع کشورهـای آلمـان شرقـی و بلغارستـان و یوگسلاوی تـأسف آور بود. مـأمـوریـن با هـر بهانـهای مـزاحمت ایجـاد میکردنـد و با رشوهای ناچیـز ـ مثـل یـک قلـم ـ راضی میشدند.
با راهنماییِ برادرم محمد، بیست ایالت از امریکا را دیدم. احساس من این بود که چنین قاره عظیمی با این همه منابع و امکانات هیچ نیازی به دست اندازی به کشورهای دیگر ندارد. اما چه باید کرد، پیآمد قدرت، سلطهطلبی است ....
در بلژیک با شنیدن خبر دستگیریِ کسانی که بعد با من همپرونده شدند، مطمئن شدم که در بازگشت به ایران دستگیر خواهم شد. پرونده هم در مجموع نگران کننده ارزیابی میشد. بعضی از دوستان ماندن در آنجا را پیشنهاد کردند. اما من حضور در ایران را ـ حتی در زندان ـ سودمندتر ارزیابی میکردم و برای بازگشت مصمم شدم.
به پارهای از هدفهای سفرم نرسیدم. مثلا سفر به مصر و تلاش برای ایجاد پایگاهی در آنجا که از هدفهای ما بود. با یاسرعرفات یا آقا موسی هم در این زمینه صحبتهایی شده بود و به نظر میرسید در آنجا اقدامات ارزشمندی را میتوان انجام داد؛ اما به هر حال این کار انجام نشد.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب