تحلیل آیت الله هاشمی رفسنجانی از جریان مبارزه مسلحانه پس از سرکوب قیام 15 خرداد -- کتاب «دوران مبارزه »
منبع : کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه زیر نظر مهندس محسن هاشمی ، دفتر نشر معارف انقلاب
کم کم میرسیم به سالهای 49 و 50، که در این مقطع موج مبارزه مسلحانه در جامعه اوج گرفت. گروههایی مطرح شدند که ابتکار عملرا مجاهدین آن روز و منافقین امروز و چریکهای فدایی خلـق در دست داشتند. در نگارش و تحلیل تاریخ انقلاب اسلامی و تاریخ جدید مبارزات مذهبی، مبارزه مسلحانه باید ریشهیابی شود.
مبارزه ما، چه در مقابل مسائل انجمنهای ایالتی و ولایتی و چه در مقابل ترفند انقلاب سفید شاه و چه در مسأله کاپیتولاسیون، قبل و بعد از 15 خرداد ـ که در آن پیشرفت خوبی داشتیم ـ و چه در سالهای 56 و 57 که به پیروزی رسیدیم، مبارزه مسلحانه نبود، مبارزه سیاسی بود. منتها گاهی به دفاع کشیده میشدیم، دفاع مسلحانه.
در مقطعی از این دو دهـه اخیر، شرایطی پیشآمد و در مورد نقش مبارزه مسلحانه جوسازیهای زیادی شد که برای خیلیها این تصور پیش آمد که مبارزه مسلحانه دارای نقش تعیین کننده است؛ اما در مجموعِ تجربههای ما، این تصور نفی میشود. ما به مبارزه مسلحانه اصالت زیادی نمیدهیم. اصالت را میدهیم به مبارزاتِ اصولیِ مذهبی ـ سیاسی که اگر برحسب ضرورت به حرکت مسلحانه انجامید، ابایی نداریم ... . البتّه در اوج خفقان و فشارهای وحشیانه رژیم، برای اینکه فسادهای رژیم بیجواب نباشد، مبارزات مسلحانه هم تشویق میشد؛ زیرا: اولا در آن شرایط صدای گلوله و انفجار بمب رساتر از اعلامیه و سخنرانی بود؛ و ثانیآ رژیم را متوجه میکرد و خطر سلب امنیت و تلخ شدن ذائـقه حکومتپرستان پهلوی ترمزی بود بر فشارهای ظالمانه؛ و ثالثآ حالت تشفی و امید برای مبارزات میشد.
پیوستگیِ حلقههای زنجیره تاریخ طوری است که از هر کجا شروع کنیم، زمینههای قبلی و ریشههای گذشته مطرح میشود. ناگزیر از مقطعی باید شروع کنیم :
بعد از استعفای پهلوی و آمدن محمدرضا شاه در خلالِ جنگ دوم جهانی، خفقان شکسته شد و فضای نسبتآ آزادی پیش آمد و مردم وارد مبارزه شدند. اولین مبارزه مسلحانه، مبارزه فداییان اسلام است، با گستردگی و تهوری فوق العاده؛ و بدون هرگونه پیچیدگی که در این اواخر ـ با توجه به نظامهای پلیسی شاه ـ در سازمانها و گروههای مسلح پیش آمد. در گذشته، نظام پلیسی قوی نبود. تهور و ایمان و خصوصیات روحیِ فداییان اسلام را هم دیگران نداشتند؛ در این زمینه باید از کسانی که در آن جریان حضور داشتهاند و هنوز هم کم و بیش هستند، خاطرهیابی شود.
پس از سرکوبیِ فداییان اسلام و بعد از کودتای 28 مرداد، تودهای ها خواستند به مبارزه مسلحانـه وسیع دست بزنند که اگر دقت کنیم، حرکتِآنها هم از مقولـه مبارزه مسلحانه نبود، آهنگ کودتا برآن حاکم بود. بیشتر در ارتش کار کرده بودند و در تقویت شاخه نظامی پیش رفته بودند. میخواستند با فراهم کردن نیروی نظامی و نفوذ در ارتش ناگهان ضربه بزنند، که کشف شدند و شکست خوردند و با چرخش خاصی رفتند به طرف کارهای سیاسی ضعیف ... .
در جریان نهضت ملی کردن نفت هم، که اوج آن در زمان مصدق بود، پیش از جداییِ او از آیتالله کاشانی، در قیام سی تیر بارقهای دیده میشد که بعـد خـامـوش شد و از آن فروغ کمی مانده بود و سوسویی داشت که در این اواخر بایـد پایـان یافتـه تلقـی میشد.
موج جدید مبارزه از سال 41 پیدا شد، با شروع مبارزه روحانیت و شکستن ابهت خفقان رژیم که از مقوله مبارزه مسلحانه نبود. یک حرکت اسلامی بود، بر پایه موعظه و نصیحت و با سخنرانی، اعلامیه، تظاهرات، اجتماعات عظیم و اعتراضات صریح و افشاگری و ارشاد سیاسی علنی و حضوری فراگیر در سراسر کشور.
ماهیت این مبارزه دینی و سیاسی بود، بیآن که بخواهیم دست به اسلحه ببریم. بعد از خشونتی که رژیم نشان داد و تظاهرات بدون خشونت مردم را به خاک و خون کشید و در پی آن زندانها و اعدامها، واکنشی پیش آمد و عدهای به این فکر افتادند که نمیتوان به حرکت نظامیِ رژیم پاسخ سیاسی داد. پاسخ مناسب خشونت، خشونت است.
از طرفی گروهی از فداییان اسلام هم ـ مثل حاج مهدی عراقی و حاج صادق امانی ـ از یاران نزدیک امام بودند که تجربهها و سوابق گذشته آنان در گرایش به حرکت مسلحانه مؤثر بود.
چنین بود که در کادر مرکزیِ مؤتلفه، گروهی راه مبارزه مسلحانـه را انتخاب کردند. تکروی هم نبود، دوستانِ دیگر آنان هم این حرکت را تأیید میکردند، ما هم در سطح محدود و کنترل شده مخالف نبودیم؛ چون احساس میشد که اگر با آن خشونت رژیم با نرمش برخورد شود، گستاختر میشود. بسیاری از کسانی که ضربـه 15 خرداد را چشیده بودند، دارای چنین منطق و گرایشی بودند و گرفتن زهرچشمی را از رژیم تأیید میکردند.
با چنین زمینهای بود که گروهی از مؤتلفه به مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کردند و در تشکلی جمع شدند که اعدام منصور اولین حرکتشان بود که ضمن آن ضربه خوردند و در جریان دستگیریِ پس از آن بهزودی رژیم ریشههای گروه را پیدا کرد.
از اینجا، هم مؤتلفه ضربه خوردند و هم گروه معتقد به مبارزه مسلحانه نابود شد و آن خط دیگر ادامه پیدا نکرد. بعضی از افرادشان که متواری شدندـ مثل آقای انـدرزگـوـ بعدها از گروههای دیگـر سر درآوردند، یا در تحریک گروههای دیگر نقشی داشتند.
از آن جریان چنین نتیجهگیری شد که با عملیاتی کوچک ضربهای بزرگ به جریانهای سیاسی وارد میشود و بهانهای است برای رژیم، در خشونت بیشتر و سرکوبیِ همه نیروهای مبارز.
داستان پیدایش گروههای مسلح از درون نهضت آزادی هم شبیه همان جریان گروه مسلحِ مؤتلفه است: نهضت آزادی که از بطن جبهه ملی پدید آمده بود، یک جریان کاملا سیاسی بود، با روش صریح در مبارزه با رژیم. آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دیگران، با صراحت انتقاد کردند، اعلامیه دادند .... رژیم با خشونت برخورد کرد و اینها را به زندان انداخت.
در واکنش برخورد رژیم و در پاسخ به خشونتهای آن، در نیروهای جوانِ نهضت آزادی ـ در فضای پس از 15 خرداد ـ انگیزه حرکتِ مسلحانه پیدا شد و رشد کرد و به فکر ضربه زدن به رژیم و دست به اسلحه بردن افتادند. حنیف نژاد و بعضی از رفقای او،
همه از نیروهای جوانِ نهضت آزادی بودند که در سالهای 42 و 43 از درون زندان تصمیم گرفتند که راه حرکت مسلحانـه و مخفی را انتخاب و تعقیب کنند.
میبینیم که مجاهدین خلق هم از درون نهضت آزادی پدید میآید و زاییده یک حرکت سیاسی ـ مذهبی است. با این تفاوت که اینها با استفاده از تجربههای گذشته، شتابزده عمل نکردند. کارشان را با حوصله شروع کردند. یک دوران هفت هشت ساله را به تهیه مقدمات، تدوین ایدئولوژی، تربیت افراد و تشکیل هستهها و سازماندهی اختصاص دادند. تا سال 50 که موجودیت خود را اعلام کردند.
پیدایش حزب ملل اسلامی هم در واقع واکنشی است در برابر خشونتی که رژیم در جریان تبعید امام نشان داد. بعداز آزادیِ امام که قم بار دیگر مرکزیتی در مبارزات پیدا میکند، مبارزات اوج میگیرد و در مردم امید تازهای پدید میآید، و در اوج مبارزه، رژیم امام را تبعید میکند و از هرگونه ابراز احساساتی مانع میشود. این همه، انگیزه انتقام و فکر مبارزه مسلحانه را در نیروهای جوان ایجاد میکند.
اینها مثل مجاهدین خلق خیلی مخفی و ریشهای کار نمیکردند و خصوصیات آنها را ـ در پیگیریِ برنامههای وسیع، مطالعه اسلام و مارکسیسم، دیدن دورههای چریکیِ خارج و مطالعه تاریخ مبارزه مسلحانه ـ نداشتند. بچههای مخلص و ساده و سالمی بودند، خیلی هم جوان. خودشان را آماده میکنند و دنبال اسلحه میروند و در حالی که میخواستند خود را مجهز کنند با یک تصادف ـ همان جریان معروف خانقاه ـ لو میروند ... .
در این مقطع، کمونیستها فعالیت چشمگیری نداشتند، چون تشکیلات مهمشان همان حزب توده بود که با کارنامهای که داشت، ملکوک بود و هیچ کس دنبال آن نمیرفت. جریان جدید کمونیستی هم به چشم نمیخورد. دوروبرِ جبهه ملی ـ یا جناحهای چپترِ جبهـه ملی ـ افرادی بودند که فعالیتهایی داشتند؛ در زندان هم تک و توکی میآمدند. به هر حال، بعد از کشف جریانهای مسلحِ اسلامی، کمونیستها هم به فکر انجام عملی افتادند.
همین جا فرصت مناسبی است که به این نکته هم اشارهای بشود که جریان سوءقصد به شاه در کاخ مرمر بیشتر جنبه ملیگرایی داشت، تا مایههایی از بینش و گرایش کمونیستی. از آنجا که مایه مذهبی نداشتند، در زندان کم کم به کمونیستها پیوستند. ترکیب اینها طوری است که اسم خاصی نمیشود روی آن گذاشت.
آنچه آن روزها در سطح جامعه بود، مبارزه مذهبی ـ سیاسی بود: روحانیت، نهضت آزادی، دانشگاهیان مسلمان، بازاریهای مسلمان، و پایگاههای آن عمدتآ مساجد و هیأتهای مذهبی و تا حدودی هم دانشگاهها و مدارس بود.
کارگران هم به عنوان مردم مذهبی و با جاذبه مبارزه مذهبی حضور داشتند، نه به عنوان یک نهضت کارگری. در سالهای 45 و 46 و پس از سرکوبیِ جریانهایِ مذهبی، رژیم مسلط شد. مبارزات وسیع سیاسی هم نبود. در نتیجه گرایش به کارهای مخفی و ایجاد تشکیلات زیرزمینی ـ چه سیاسی و چه مسلحانه ـ پیدا شد و گسترش یافت. هرکس به این فکر افتاده بود و همه جا ـ از زندان تا میدان ـ صحبت از اسلحه بود و گوش به زنگ صفیر گلولهای بودند. در چنین زمینهای که روحیهها به این صورت تحول پیدا کرده بود و پذیرش و استقبال از حرکتهای تند محسوس بود، گروهی ـ که بعدها با نام «گروه جزنی» شهرت یافت ـ به رهبریِ بیژن جزنی به عنوان پیشتاز در یک حرکت منظم مسلحانه وارد صحنه شدند و مذهبیها هم از گریبان مجاهدین خلق سر بیرون آوردند.
چپیها زودتر از مذهبیها علنی شدند که البته آنها هم آمادگیِ عملیات نداشتند و بیشتر به فکر همان جنجال، ادای کوبا در آوردن، شهرها را از طریق روستا محاصره کردن، شناسایی جنگلها و تمرین بودند، که در برخوردی شناخته میشوند و پلیس به ریشههای آنها میرسد و گروهی از آنها بازداشت و زندانی و گروه دیگری هم متواری میشوند.
احتمالا در جریان همین دستگیری هم هست که مجاهدین کشف شدند، هرچند که در زندان میکوشیدند که به خاطر حفظ وحدت با کمونیستها روی آن سرپوش بگذارند. آنها بیشتر القا میکردند که از راه عنصر مشکوکی بهنام مراد دلفانی کشف شدهاند که جاسوس چپی بود و با استفاده از سادهدلیهای اینها توانسته بود که اعتمادشان را جلب بکند. شاید هم از هر دو راه ....
بدین ترتیب، از سال 46 تا 49 هر دو جریانِ مسلحِ مذهبی و مارکسیستی به صورت مخفی در حال رشد بود که در اواخر از هم مطلع میشوند.
ظاهرآ در بازجوییهای مفتاحی ـ از سردمداران چپیها ـ میتوان پی برد که ابتدا رژیم از طریق او کشف کرد که یک جریان مسلح مذهبی هم هست. خود مجاهدین هم ابتدا میگفتند که از طریق او لو رفتهاند. منتها برای این که به اصطلاح در زندان تفاهم و وحدت را حفظ کنند بیشتر مراد دلفانی را سر زبانها انداختند و آن قسمت را مخفی کردند، که مثلا زمینه درگیری در زندان پیش نیاید.
این دو جریان، پشت پرده فعال بودند، عضوگیری داشتند، اسلحه پیدا میکردند. هر دو جناح هم به فلسطین رفته بودند و آنجا عضو داشتند. آن روز مبارزات فلسطینیها بسیار موجّه و الهامبخش بود و ارتباط با آنها برای گروههای مبارز کشورهای دیگر افتخارانگیز و سازنده بود.
کارهای کوچکی هم میشد و گاهی سر و صدای زیادی داشت، مثل لو رفتن مجاهدین در دوبی و بعد ربودن هواپیما از بین راه و هدایت آن به عراق، یا مشابه آن که چپیها حرکتی در رضائیه انجام دادند. بهندرت چنین پیشآمدهایی رخ میداد. به هر حال، سال 49 چپیها کشف شدند و سال 50 مجاهدین.
پیش از کشف مجاهدین کسی ـ حتی از همان گروههای اول هم ـ بهنام چپی شناخته نشده بود. یعنی آنها خودشان حاضر نبودند که به عنوان مارکسیست شناخته شوند، چون طمع داشتند در جامعه اسلامی نفوذ کنند. آشنایانشان در بیرون هم سعی میکردند که اینها را به عنوان مسلمان معرفی کنند. مثلا بچههای طاهر احمدزاده از سران چریکهای فداییِ خلق بودند. احمدزاده آنها را مذهبی معرفی میکرد، ما هم خیال میکردیم که آنها مذهبی هستند. بعد از کشف مجاهدین، در داخل زندان، گروهها شناخته شدند و آنجا معلوم شد که آنها چپی هستند.
زندان که رفتیم، دیدیم که گروههای دیگری هم هستند: گروه ستاره سرخ، آرمان خلق و شانزده گروه کوچک دیگر که اکثر آنها مارکسیست بودند، با مشی مبارزه مسلحانه. در سال 57، که من زندان بودم، بیش از هشتاد نفر از گروه ستاره سرخ بازداشت شده بودند، با اتهاماتی مثل بانک زنی و قاچاق اسلحه و ... .
در این میان سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی از همه وسیعتر بودند. ظاهرآ نامگذاریِ این دو سازمان هم از زندان است، پیش از زندان با چنین نامی شناخته نبودند. در واقـع بایـد گـفت کـه سالهـای 50 و 51 اوج مـوفـقیـت پلیـس است در کشف ایـن گـروههـای مسلـح کـه از سال 43 و 44 بـه بعـد زمینـه پیـدایش و رشد پیـدا کـرده بـودنـد.
راههای این کشفِ سریع قابل بررسی است: یا پلیس نفوذ داشت، یا افرادی را میخرید و آزاد میکرد، یا در زندان عواملی داشت که برایش خبرچینی میکردند، یا در سلولها از طریق ضبط مکالمات اینها و یا از طریق شکنجه و فشارها و شاید هم از همه اینها ... . به هر حال راههایی داشتند ... .
از سال 51 و 52 که رژیم شدت عمل را خیلی زیاد کرد، زمینه فراهم شد که مجاهدین و فداییها در مبارزه مسلحانـه مذهبی و مارکسیستی محـوریت پیدا کنند. گروههای کوچکی شکل میگرفت و بعد به این دو گروه میپیوست. یا رهبرشان در واقع نقش یک رابط را داشت، یا در زندان با اینها میساخت. من خودم یک گروه دانشجو را میشناختم که ظاهرآ مستقل به فکر کار مسلحانه بودند. اما پیش از سال 50 با مجاهدین ارتباط برقرار میکنند و در بست همه این گروه در مجاهدین هضم میشوند.
میتوان گفت از این پس، دیگر رژیم با اینها بازی میکرد. هستهای پیدا میشد، رشد میکرد، افرادی جذب میشدند و شکل میگرفت. همینکه میخواست وارد عمل شود، با یک حرکت کوچک، همه دستگیر میشدند. ما اگر آمار عملیات همه این گروهها را از سال 49 تا 57 بگیریم، عمده عملیات اینها مربوط است به حالت کشف شدن و پیش آمدن درگیری ناخواسته. شمار عملیات طراحی شده ـ از قبیل زدن یک امریکایی یا یک مقام ساواکی ـ بیشتر تبلیغ مسلحانه بود، تا عملیات مسلحـانه. انجام یک عملیـات، خـوراکی بـود بـرای محافـل و دادن اعـلامیـه و تبلیغ.
این تحلیل مربوط به کشورهایی است که مثل ایران امکان هماهنگ کردن اکثریت مردم از طریق برنامههای دینی یا اجتماعی میسر باشد؛ و اما در مواردی مثل فلسطین و جاهای مشابه وضع فرق میکند و ممکن است راه منحصر به مبارزه مسلحانه باشد.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب