1. سال ۱۳۴۹. تازه از آلمان به ایران آمدهایم. پس از چند ماه بلاتکلیفی، با اعلام ممنوعالخروجی بابا، قرار است در تهران مستقر بشویم. بابا میخواهد به عینالدوله برویم، جایی که بعدها هم چندبار تلاش کرد خانهای تهیه کند، اما هر بار با دیدن قیمتهای بالا، عقبنشینی کرد. حالا در کوچه حسینی، یا بهتر است بگویم بنبست حسینی، خیابان امیرحکمت، نرسیده به سهراه نشاط در کمرگاه خیابان دولت زندگی میکنیم. ته کوچه، چهار خانه است که برادر آقای هاشمی، حاج قاسم آقا که در کار ساختمانسازی دستی دارد، ساکن است. اول خانم انیسی، که بیوهای است که همراه با دخترش زندگی میکند، بعد ما، بعد آقای هاشمی، بعد آقای مفتح و در همسایگی آقای مفتح، آقای طاهری که امام جماعت مسجد خمسه است. ما یک رامبلر دست دوم داریم، آقای هاشمی یک پژو ۴۰۴ و آقای مفتح هنوز ماشین نخریده است. خانه آقای هاشمی همیشه شلوغ است؛ هم بهخاطر بچهها، فاطمه، فائزه، محسن (که کم و بیش همسن و سال من است)، مهدی و یاسر که خیلی کوچک هستندهم بهخاطر ساواکیها که هرچند وقت یکبار برای دستگیری آقای هاشمی میآیند.
2. سال ۱۳۵۷. ما حالا نزدیکیهای دوراهی قلهک زندگی میکنیم. خانه ما این روزها پر رفت و آمد است. آقای بازرگان، آقای مطهری، آقای مفتح، آقای موسوی اردبیلی، آقای باهنر، آقای ملکی، آقای سحابی، آقای کتیرایی و این اواخر، آقای طالقانی و آقای هاشمی که بعد از مدتها از زندان آزاد شدهاند. آیا کشورمان هم از حبس نجات خواهد یافت؟
3. سال ۱۳۶۰. بابا دیگر در میانمان نیست. آقای هاشمی در مراسم وداع با پیکرهای شهدای هفتمتیر در جلوی مجلس سخنرانی میکند، اما گریه امانش نمیدهد و صدایش به لرزه میافتد. حالا بعد از چند روز خویشتنداری، فرصت را غنیمت میشمرم و به اشکها اجازه میدهم از مخفیگاهشان بیرون بیایند.
4. سال ۱۳۷۷. یک سالی هست که تحصیلاتم تمام شده و برگشتهام. حالا که آقای هاشمی دیگر سمتی ندارد، سراغش میروم. از برنامههایم برای دانشگاه میپرسد و من هم از برنامههایم برای چاپ آثار بابا. نظرم را درباره اوضاع و احوال میپرسد. از تسری هنجارهای بازار به خارج از عرصه آن میگویم و این که میتواند بر سر راه شکلگیری جامعه عادلانه موانعی جدی درست کند.
5. سال ۱۳۸۹. دیداری خانوادگی با ایشان و خانواده داریم. از احساس مسئولیتی که در قبال حوادث و همچنین وضعیت من داشتهاند تشکر میکنم. مانند همیشه با تبسم و مهربانی با همه، خرد و کلان برخورد میکند. سعی میکنم در نگاهش، افکار یک انقلابی باسابقه را که برگ مهمی از شناسنامه انقلاب است جستوجو کنم و آرزوهایش برای آینده کشور. خوشبین است اما نگران.
6. سال ۱۳۹۵. درگذشت هاشمی، خیلی ناگهانی، اعلام میشود. آیا برگی دیگر از دفترچه خاطرات من بسته شده است؟
* روزنامه ایران