هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود روایت تا حدی رسمی جمهوری اسلامی از رویدادهای انقلاب ۵۷ و سالهای شکل گیری و تحکیم جمهوری اسلامی را به دست میدهد. این روایت گرچه با روایت تمامیت خواهان (که میخواهند تنها خامنهای و فرماندهان سپاه در تشکیل نظام دیده شوند) تفاوت دارد اما در همان روند حذف غیر خودیها عمل میکند، البته غیر خودیهای دوران خمینی که با خمینیسم مشکل داشتند.
از تاریخ سازی به روایت بنیانگذاران جمهوری اسلامی که بگذریم هاشمی رفسنجانی فردی تاریخ ساز در تحولات جمهوری اسلامی بوده است. این بازیگری مؤثر را در هفت مقطع به طور خلاصه توضیح میدهم:
تشکیل شورای انقلاب، ۱۳۵۷
شاید هیچ طلبهٔ سیاسیای در سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ بیش از رفسنجانی مورد اعتماد خمینی نبود. او رابط خمینی با بسیاری از افراد و گروههای سیاسی مخالف رژیم پهلوی در داخل و خارج کشور (از جمله مجاهدین خلق) بود. خمینی علاقهٔ ویژهای به او داشت و به همین علت بعضاً رک گوییهای وی در جلسات و مخالفتهای وی با برخی نظراتش را علی رغم شخصیت کینه توز، اقتدارگرا و خود محورش تحمل میکرد. به همین جهت رفسنجانی در شکل گیری شورای انقلاب نقشی محوری داشت. از میان پنج چهرهٔ اولیهٔ این شورا (مطهری، بهشتی، باهنر، اردبیلی و هاشمی) وی سیاسیترین و فعالترین فرد بود. چهرههایی مثل علی خامنهای با نظر مثبت وی و پیشنهاد او به این شورا راه یافتند چون خمینی رابطهای بلند مدت با بسیاری از آنها (مثل خامنهای) نداشت.
ترکیب اعضایی که بعداً به این شورا راه یافتند (نیروهای ملی- مذهبی و روحانیون مبارز) نشان میدهد که اکثر آنها بر اساس چشم انداز و نگرش رفسنجانی در باب ادارهٔ کشور توسط ترکیبی از نیروهای ملیمذهبی باسابقه در مدیریت اجرایی و روحانیون انقلابی به این شورا راه یافتند. رفسنجانی گرچه در سالهای درگیری خمینی و یارانش با رقبای سیاسی خود از نیروهای ملیمذهبی فاصله گرفت اما پس از افول قدرت در آن برخوردها تجدید نظر کرد و از برخوردهای دههٔ شصت و اوایل دههٔ هفتاد فاصله گرفت. او در این دوره با برخوردهای زشت خود با افراد ناهمرنگ با نظام و روحانیت (مردان کراواتی و زنانی که حجاب مد نظر روحانیون را رعایت نمیکردند) نیز وداع کرد.
حذف گروههای سیاسی، ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲
پس از استعفای مهدی بازرگان از نخست وزیری (آبان ۵۸) روحانیون نزدیک به خمینی زمینه را مناسب دیدند که قدرت را به طور کامل از آن خود سازند. اما آنها با دو سد اساسی مواجه بودند: ابوالحسن بنی صدر و شورای هماهنگیاش و مجاهدین خلق که متشکلترین سازمان سیاسی را در اختیار داشت. حذف بنی صدر پس از کسب ریاست جمهوری یک سال و نیم طول کشید و در نهایت به خروج وی از کشور تحت شرایط امکان بازداشت و محاکمهٔ وی انجامید.
اما مجاهدین خلق و گروههای کمونیست به این راحتی حاضر به ترک صحنه نبودند. به همین دلیل حکومت با استفاده ازنیروهای شبه نظامی و نظامی خود به حذف فیزیکی آنها پرداخت. در یک دورهٔ دو ساله دهها هزار تن از هواداران این نیروها در کشور بازداشت (و برخی از آنها اعدام) شده و هزاران تن نیز در درگیریهای خیابانی کشته شدند. در این درگیریها البته افرادی نیز از نیروهای هوادار خمینی کشته شدند. حکومت در این برخوردها به تفاوت میان نیروهای قائل به مبارزهٔ مسلحانه و غیر آن باور نداشت و بسیاری از فعالان سیاسی مرتبط با نیروهای ملی- مذهبی، ملی، و کمونیستهای باورمند به جمهوری اسلامی (مثل حزب توده و فدائیان اکثریت) نیز کشته، زندانی و شکنجه شدند.
رفسنجانی، بهشتی، خامنهای و باهنر در صف اولیه نیروهای معتقد به حذف کامل مخالفان و منتقدان به خمینی و هدایت کنندهٔ این جریان قرار داشتند و با کشته شدن باهنر و بهشتی این مأموریت بر عهدهٔ رفسنجانی و خامنهای بود.
رفسنجانی، بهشتی، خامنهای و باهنر در صف اولیه نیروهای معتقد به حذف کامل مخالفان و منتقدان به خمینی و هدایت کنندهٔ این جریان قرار داشتند و با کشته شدن باهنر و بهشتی این مأموریت بر عهدهٔ رفسنجانی و خامنهای بود. به همین علت این دو که از ترور رهبران جمهوری اسلامی جان سالم به در برده بودند از آتش خاکستر این کشتارها به عنوان عالی رتبهترین نیروهای حافظ نظام خارج شده و مسئولیتهای بالای اجرایی و رسمی را به خود اختصاص دادند.
ایران کنترا، ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵
رفسنجانی و همکاران نزدیکش مثل حسن روحانی را میتوان معمار روابط پنهانی جمهوری اسلامی با دولت ریگان دانست. رفسنجانی در ادارهٔ جنگ به سلاح (اسرائیلی) نیاز داشت و دولت ریگان هم میخواست گروگانهای امریکایی در لبنان آزاد شوند و هم منابعی پنهان برای کمک به همپیمانان امریکا در امریکای لاتین (کنتراهای علیه دولت انقلابی نیکاراگوا) فراهم شود.
بدین ترتیب بود که ایران کنترا تحت هدایت مستقیم رفسنجانی در ایران شکل گرفت. رفسنجانی را میتوان معمار "نرمش قهرمانانهٔ خمینی در دههٔ شصت در مذاکره با دولت امریکا دانست.
بدین ترتیب بود که ایران کنترا تحت هدایت مستقیم رفسنجانی در ایران شکل گرفت. رفسنجانی را میتوان معمار "نرمش قهرمانانهٔ خمینی در دههٔ شصت در مذاکره با دولت امریکا دانست. اما در آن دوره رژیم "انقلابی" نمیخواست این مذاکره که برای رژیم سازشکاری و مایهٔ سرافکندگی در داخل و خارج تلقی میشد آشکار انجام شود. امید نجف آبادی و مهدی هاشمی از نزدیکان منتظری این معامله را آشکار ساختند و با اعدام نتیجهٔ کار خود را دریافت کردند (بدون این افشاگری پروندهٔ قتل شمس آبادی مثل هزاران پروندهٔ قتل توسط انقلابیها در سالهای قبل و پس از انقلاب گشوده نمیشد).
فرماندهی کل قوا، ۱۳۶۷ و شورای ۵ نفره، ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷
رفسنجانی در حالی که رئیس مجلس بود در سالهای پایانی جنگ و عمر خمینی دو کارکرد عمدهٔ دیگر نیز داشت: ۱) جانشین فرماندهٔ کل قوا در امور جنگ در دورانی که جمهوری اسلامی دیگر توان ادامهٔ آن را نداشت و رفسنجانی عملاً به فرماندهی کل قوا با هدف پایان دادن به جنگ ایران و عراق منصوب شده بود، و ۲) حضور وی در یک شورای پنج نفره (متشکل از موسوی نخست وزیر، موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور، خامنهای رئیس جمهور، احمد خمینی فرزند و همهکاره دفتر خمینی و رفسنجانی) که دوران کهولت و بیماری خمینی عملاً کشور را اداره میکرد. در کشتار هزاران زندانی در سال ۶۷ نقش خمینی به عنوان فتوا دهنده و نقش هیئت سه نفره (ابراهیم رئیسی، مصطفی پورمحمدی و حسینعلی نیری) به عنوان مجری اعدامها موضوعاتی شناخته شدهاند اما شورای ۵ نفرهای که کشور را اداره میکرد این جنایت علیه بشریت را کارگردانی کرد.
از اعضای این شورا یکی به کناره گزینی در قم با اختصاص منابع دولتی جهت تأسیس دانشگاه (مفید، موسوی اردبیلی) پرداخت، دیگری به عضویت صوری در شوراهای کم خاصیت و رسمی (میر حسین موسوی البته تا سال ۱۳۸۸ که نامزد ریاست جمهوری شد) در آمد، و سومی هم به سرعت به دار فنا پیوست (احمد خمینی). رفسنجانی تنها چهرهای بود که در برابر قدرت تمامیت خواهانهٔ خامنهای دوام آورد و وی را مرتباً به چالش میکشید.
خامنهای در یک دورهٔ بیست ساله یک به یک نهادهایی را که تحت قدرت و نفوذ رفسنجانی بود (رادیو و تلویزیون دولتی، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات، وزارت ارشاد و وزارت کشور) را از آن خود کرد. به همین لحاظ پس از خبر مرگ رفسنجانی خامنهای و فرزندانش باید نفسی آرام ناشی از آسودگی خاطر برآورده باشند اما متوجه نیستند که فردی مثل هاشمی ضربه گیر بسیاری از مخالفتهای براندازانهٔ علیه نظام بود و مرگ وی آنها را آسیب پذیر تر خواهد کرد.
خامنهای در یک دورهٔ بیست ساله یک به یک نهادهایی را که تحت قدرت و نفوذ رفسنجانی بود (رادیو و تلویزیون دولتی، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات، وزارت ارشاد و وزارت کشور) را از آن خود کرد. به همین لحاظ پس از خبر مرگ رفسنجانی خامنهای و فرزندانش باید نفسی آرام ناشی از آسودگی خاطر برآورده باشند اما متوجه نیستند که فردی مثل هاشمی ضربه گیر بسیاری از مخالفتهای براندازانهٔ علیه نظام بود و مرگ وی آنها را آسیب پذیر تر خواهد کرد.
ورود سپاه به اقتصاد، ۱۳۶۸
رفسنجانی بر اساس نگرش واقع بینانه به قدرت سیاسی به خوبی متوجه شده بود که فرماندهان سپاه و بسیجیان پس از پایان جنگ سهم ویژهٔ خود را از قدرت و اقتصاد کشور طلب میکنند. این سهم خواهی البته هیچ نسبتی با موفقیت آنها در جنگ نداشت چون فرماندهان سپاه بعد از فتح خرمشهر دیگر پیروزی قابل توجهی نداشتند و عملیاتهای پی در پی آنها باعث قتل دهها هزار تن از جوانان کشور شد.
رفسنجانی میدانست که سپاهیانی که اکثر آنها تحصیل ناکرده بوده و از طبقات حاشیه نشین شهری میآمدند به این موقعیت در دوران مابعد جنگ رضایت نمیدهند.
از همین جهت وی با دادن پروژههای اقتصادی به سپاه (در قالب قرارگاههای سازندگی، مهمترین آنها قرارگاه خاتم که در سال ۱۳۶۸ تأسیس شد) پای آنها را به اقتصاد کشور باز کرد. نیروهای امنیتی نیز که همه قبلاً سپاهی بودند با همین توجیه سهمی از اقتصاد کشور را به دست آوردند. ورود سپاه به سیاست داخلی بر خلاف ادعای اصلاح طلبان در دوران خمینی و تحت عنوان مبارزه با ضد انقلاب انجام گرفت اما ورود آنها به حوزهٔ اقتصاد با نظر مثبت رفسنجانی و خامنهای هر دو کلید زده شد. از این جهت، حملات فرماندهان سپاه به رفسنجانی تا حدی ناشی از قدر ناشناسی آنها نسبت به کسی است که آنان را به گربههای چاق و پر مدعایی تبدیل کرد که امروز یک امپراطوری اقتصادی را در اختیار دارند.
نماز جمعههای ۷۶ و ۸۸
نماز جمعهٔ قبل از انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ اتمام حجت رفسنجانی با جناح راست و نظامیان برای پرهیز از تقلب در انتخابات بود، اتمام حجتی که در کردستان جدی گرفته نشد اما خاتمی را با رأی عمومی علیه رهبر و نامزدش به مسند ریاست جمهوری رساند. بدون رفسنجانی انتقال قدرت به اصلاح طلبان یا جناح چپ حکومت در دوران خامنهای امکان پذیر نمیشد. اما نماز جمعهٔ ۲۶ تیر ۱۳۸۸ به امامت هاشمی رفسنجانی (این بار هم مرتبط با تقلب در انتخابات) نوعی وداع وی با حکومتی بود که خامنهای در طی دورهای بیست ساله از آن خود ساخته بود.
خامنهای برای از خود سازی حکومت و زدودن خمینیسم دو دهه تلاش بیوقفه را پشت سر گذاشته بود و رفسنجانی از آخرین قلعههایی بود که باید فتح میشد.
خامنهای برای از خود سازی حکومت و زدودن خمینیسم دو دهه تلاش بیوقفه را پشت سر گذاشته بود و رفسنجانی از آخرین قلعههایی بود که باید فتح میشد. جنبش سبز فرصتی برای خامنهای و نزدیکانش برای خلاصی از کابوس رفسنجانی (کسی که خامنهای را به عضویت سورای انقلاب، امامت جمعهٔ تهران، ریاست جمهوری و بعد رهبری رسانده بود و خامنهای همیشه در زیر سایهاش حرکت کرده بود) فراهم کرد و آنها از این فرصت حداکثر استفاده را کردند. هاشمی به عنوان یکی از سران فتنه یا حداقل خواص بیبصیرت نام گرفت؛ از امامت جمعه خلع شد و پس از آن عنوان ریاست مجلس خبرگان نیز از وی گرفته شد.
رد صلاحیت ۹۲
رفسنجانی حتی بعد از تحقیرهای مابعد جنبش سبز و تعقیب و زندانی کردن فرزندانش هنوز انرژی لازم را برای درگیر شدن در امور اجرایی و نیز سر و کله زدن با دیوانسالاری دینی و نظامی تحت فرمان خامنهای در خود میدید. از این جهت به عنوان آخرین گام برای ورود به رقابت سیاسی خود را نامزد ریاست جمهوری کرد بدون این که تأیید اولیهٔ خامنهای را به دست آورده باشد.
اما شورای نگهبان با رد صلاحیت وی به عنوان یکی از بنیانگزاران نظام عملاً به وی اعلام کرد که عمر سیاسیاش از منظر خامنهای و ساختار امنیتی و نظامی موجود به پایان رسیده است. البته وی از پای ننشست و با کمک به روحانی (در کنار خاتمی، ناطق و حسن روحانی) اسلامگرایان نظامیگرا را به چالش کشید و کرسی ریاست جمهوری را از کف آنها به درآورد. او در این دوره نقشی کلیدی در بیان ورشکستگی اقتصادی نظام (با اعلام یک هزار تریلیون تومان قرض دولت) و فراهم کردن زمینهٔ مصاله با قدرتای بزرگ بر سر پروندهٔ هستهای ایفا کرد. همو بود که اعلام کرد "هم اکنون دولت به مردم ۵۰۰ هزار میلیارد تومان بدهکار است.
همچنین ۲۰۰ هزار میلیارد تومان به بانکها، ۵۰ هزار میلیارد بابت اوراق مشارکت و ۲۰۰ میلیارد هم حقوق عقب افتاده بنگاهها و پیمانکاران است." (مهر ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲) مخالفان وی این گونه اطلاع رسانی را گرا دادن به دشمن برای ایجاد فشار بیشتر به نظام جهت مصالحهٔ هستهای تعبیر میکردند.