به خاطر گرفتاریهای زیاد فرصت رفتن برای زیارت امام را نداشتم. آن شب من امام را ندیدم. فردا که امام در مدرسه علوی بودند و به احساسات مردم جواب میدادند، چند لحظهای رفتم خدمت امام.
امام با لحن گلایهآمیز و محبتآمیزی به من گفتند: «تو کجایی، دو روز است اینجاییم، شما را نمیبینم.» من نخواستم جریان را آنطور که بود توضیح بدهم. اجمالا گفتم: «ما مسؤولیتهایی داریم که ناگزیر با اقامتگاه شما فاصله داریم.» خیلی هم ننشستم. چند لحظهای بودم و دستشان را بوسیدم و خداحافظی کردم.
آن روزها محور اخبار سرّی که به ما میدادند، بیشتر این بود که رژیم خودش را برای خشونت ـ در صورتی که امام حاضر نشوند بختیار را به رسمیت بشناسدـ آماده میکند. از کارهای مهم ما در آن مقطع، پیش گیری از اجرای چنین تصمیمی بود. مذاکرات زیادی انجام میشد، با بختیار، قره باغی، مقدم ... . برای هر یک از مسؤولان کلیدی رژیم واسطه مناسبی پیدا کرده بودیم.
سیاست کلی این بود که عوامل رژیم را به هر ترتیب با مذاکره سرگرم کنیم و تا آنجا که ممکن است نگذاریم کار به خشونت بکشد؛ تا مردم آمادهتر بشوند و روحیه مردم تقویت بشود. موضوع مذاکره هم وادار کردن بختیار به استعفا بود. این مقطعِ تاریخ آشفتهتر و شلوغتر از آن است که همه جزییات آن را الان به یاد بیاورم.
سرانجام گفت وگوها به بنبست رسید و روشن شد که نه بختیار آمادگی برای استعفا دارد، نه امام به کمتر از تشکیل حکومت اسلامی رضایت میدهند. آنچه این بنبست را بیش از پیش روشن کرد، فرمان تاریخی امام بود که به موجب آن مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیرِ دولت انقلاب معرفی شد. رژه همافران نیروی هوایی هم در برابر امـام در ایـن زمینه بیتأثیر نبـود و باید آن را از عوامل مهم شکست رژیم به حساب آورد.
منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب