اوایل دهه شصت که غائله منافقین و بنی صدر به اوج رسیده و فضای کشور را کاملا آلوده و مسموم ساخته بود، هر روز بر ضد روحانیت اصیل و انقلابی شایعاتی ساخته، پرداخته و پخش میشد.
چون در راس روحانیت متعهد و انقلابی شهید مظلوم آیت الله بهشتی قرار داشت، بنابراین نوک پیکان این شایعات در مرحله نخست علیه او نشانه میرفت و آیت الله هاشمیرفسنجانی در مرحله دوم این تهاجم و هتاکی بود و هر ازچند گاهی او هم از این تهمتها و افتراها نصیبش میشد. به تشنج کشیده شدن جلسه سخنرانی ایشان در دانشگاه تبریز در روز 1359.1.26 توسط هواداران منافقین و حزب تودهایها، تنها یک نمونه از این مسائل است.
در این مراسم گروههای ضد انقلاب با تدوین و پخش جزوههایی، آقای هاشمی را فئودال، انحصار طلب و طرفدار سرمایهداری معرفی کرده بودند و شعارهایی هم در همین محور میدادند. این شایعات و اتهامات اغلب از طریق شب نامهها، جزوات و نشریات محلی منعکس و در میان مردم انتشار مییافت. گاهی مینوشتند: بهشتی فئودالزاده وسرمایهدار است و گاه میگفتند: او در شمال تهران منزلی دارد که فاصله درب ورودی آن با ساختمان به بیست دقیقه پیاده روی نیاز دارد. در کنار اینها به اصطلاح استدلالهایی نیز ارائه میشد تا هیچ شک و شبههای برای خوانندگان و شنوندگان باقی نماند و حتی مذهبیها و انقلابیها نیز باورشان بیاید. یادم هست بسیاری از متدینین این حرفها را تکرار میکردند و از بهشتی مظلوم اعلان انزجار مینمودند.
یک روز شایع کردند: همسر بهشتی آلمانی است و فارسی بلد نیست صحبت بکند و بچههایش نیز همین طور! این شایعه در جبههها میان رزمندگان هم کارساز شده بود و حتی فرماندهان جبههها را نسبت به وی بدبین ساخته بود. در این میان مظلوم بهشتی چه میتوانست بکند؟ او طی سفری به جبههها مجبور شد همسرش را نیز با خود به اهواز بیاورد تا او در میان رزمندگان سخنرانی کند و آنها از نزدیک مشاهده نمایند که همسر بهشتی آلمانی نیست و فارسی هم خوب بلد است. همسرش چند جلسه در "زینبیه اهواز" برای خانمها و بسیجیها صحبت کرد، ولی تاثیر چندانی نداشت، چرا که آن دو هنوز به تهران نرسیده بودند که شایعه دیگری بر شایعات قبلی افزوده شد و گفتند: این خانم همسر بهشتی نبود و فرد دیگری آوردند به جای او صحبت کرد!
مظلوم بهشتی به هر شهر و دیاری میرفت و در هر جلسهای برای سخنرانی حاضر میشد مردم متدین و ناآگاه را بر ضد او تحریک میکردند. آنها میآمدند مجلس را به هم میزدند و مانع از سخنان او میشدند. تاسف بار این که تعداد زیادی از روحانیون ساده اندیش، بازی این شیطنتها را خورده و به جمع مخالفان بهشتی پیوسته بودند و در برخی مراحل جلوتر از منافقین و بنی صدریها به طبل تهمت، افترا و شایعه میکوبیدند. یکی از این آقایان که به تندخویی و پرخاش شهرت داشت، بهشتی مظلوم را به "راسپوتین" راهب درباری تشبیه کرده بود.
با کمال معذرت حتما خوانندگان میدانند راسپوتین یک اسقف مسیحی بود که به دربار تزار روسیه {نیکولاس رومانوف} نفوذ کرده وهمه کاره او شده بود. او مشکل اخلاقی هم داشت و مرد فاسدی بود به طوری که با اکثر زنان درباریان ارتباط نامشروع بر قرار کرده بود، به همین سبب توسط شاهزادگان کشته شد.
ملاحظه میکنید این گونه تشبیهها چقدر جرات و جسارت میخواهد اما تندخویان و بیتقوایان این کار را به آسانی انجام میدادند. این بود که در محیط دانشگاهی بعضی دانشجویان از باب تمسخر و تحقیر او را "اسقف بهشتی" خطاب میکردند.
این شایعات و تهمتها اگرچه از منافقین و فداییان خلق و نامحرمان انقلاب آغاز شد ولی در توسعه و تعمیق آن دوستان بازی خورده و جفاکار بسیار تلاش و تکاپو کردند. خدا انصافشان بدهد فضا را به قدری آلوده و مسموم ساختند هر کس نامی از بهشتی بر زبان میآورد، دهنش نجس میشد... .
وقتی مرحوم آیه الله طالقانی به رحمت خدا رفت، شایع کردند بهشتی او را مسموم ساخت، میگفتند: چون او در سر هوای ریاست و ادعای رهبری بعد از امام را دارد بنابراین، وجود طالقانی مانع بزرگی برای این کار بود! این را به اصطلاح دلیل دیگری بر انحصارطلبیهای بهشتی برای مردم القا میکردند. در تشییع جنازه مرحوم طالقانی، انبوه مردم در تهران یک صدا شعار میدادند:"بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی" و مردم شهرها و استانهای دیگر نیز از تهرانیها تبعیت کردند.
هیچ کس نمیتوانست حریف این فضای آلوده باشد. همه مات و مبهوت مانده و خود را به دست تقدیر و سرنوشت سپرده بودند. متدینین و انقلابیون آگاه به مسائل فقط خون دل میخوردند. در این میان تنها چیزی که فضا را ناگهان دگرگون ساخت، خون بهشتی مظلوم بود که در هفتم تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری بر زمین ریخته شد. دقیقا از همان لحظه آلودگیها از فضای کشور کنار رفت. مردم به حقایق دست یافتند و خط اصیل انقلاب و امام دوباره به جامعه بازگشت و حاکمیت را برعهده گرفت.
هدف از نقل این ماجراهای تلخ، داستانسرایی و قصهنویسی نیست بلکه روشنگری وعبرت آموزی است.به نظر میرسد امروز مظلومیت آیت الله هاشمیرفسنجانی به مراتب بیشتر از مظلومیت بهشتی میباشد، زیرا شهید بهشتی تنها پس از یکی دو سال تحمل در نهایت با شهادت خویش از این همه رها و پاک شد اماهاشمی ماند و 32 سال همان افتراها و تهمتها را در سطح گسترده و عمیق شنید و تحمل کرد. در اوائل پیروزی انقلاب منافقین خلق، فداییان خلق، حزب تودهایها، بنی صدریها، پیمانیها، انجمن حجتیهایها و...در کنار بهشتی به او نیز هتاکی میکردند و مجلس سخنرانیش را بر هم میزدند، پس از فاجعه هفتم تیر که همه به خارج گریختند از طریق رادیوهای بیگانه به خصوص رادیو عراق به لجن پراکنیهای خود ادامه دادند و حتی آدمهایی مثل شیخ علی تهرانی را با خود همراه ساختند. این مرد خوش انصاف(!)، رکیکترین الفاظ وجملات را نثار هاشمی میکرد. در طول هشت سال دفاع مقدس شدید ترین تخریبها متوجه هاشمی بود، چون او را به عنوان فرمانده اتاق جنگ ومقاومت میشناختند.
وقتی دوران سازندگی رسید و سردار پیروز میدانهای جنوب وغرب این بار لباس سازندگی به تن کرد، خرابیهای جنگ را ترمیم نمود. به زیر ساختها و پروژههای کلان کشوری همت گمارد و کشور را آباد و از نیاز به خارج مستغنی ساخت و بحق سزاوار لقب "سردار سازندگی" شد، این بار دستمزد او از سوی دوم خردادیهای تند مزاج، پروژههای تخریب مانند: "عالی جناب سرخ پوش"،"آقازادهها"، "کاردینال ریشلیو" شد. آنها هاشمی را مورد اتهامات ناجوانمردانه قرار دادند و همان حرفهای منافقین و گروهکهای ضد انقلاب را این بار با ادبیات نو و عوام پسند تکرار کردند.
حشمت الله طبرزدی، سردبیر هفته نامه "پیام دانشجو" که به تازگی وارد عرصه مطبوعاتی شده بود، در ادامه و تکمیل همین پروژه قرار داشت. او در شمارههای آغازین این نشریه با تکرار عنوان مقدس "امام خامنهای" سعی کرد خود را مدافع رهبری و دلسوز انقلاب جلوه بدهد. از یک سو با عبارتهای مبالغه آمیز به تعریف و تمجید و دفاع از رهبری میپرداخت و از سوی دیگر بازوان پرتوان رهبری از جمله آقای هاشمی را مورد تحقیر و ناسزا قرار میداد.
ولی خیلی زود نفاقش آشکار شد و به خارج پناهنده گشت. روش او همان ترفندی بود که منافقین در سالهای 58-57 از آن بهره میگرفتند، آنها با یدک کشیدن عنوان"پدر طالقانی" و به بهانه دفاع از ایشان، همواره در راستای تخریب چهرههای انقلابی و یاران صدیق امام خمینی از جمله: بهشتی، خامنهای و هاشمی تلاش میکردند.
این دوره هم گذشت، نوبت به اصولگرایان تندخو رسید. در چهار سال اول این دوره مرتب به گوش و جان مردم نواخته شد که با مفسدان اقتصادی و غارتگران ثروت ملی مبارزه کرده و آنها را به مردم معرفی خواهند نمود. هاشمی پس از چهار سال انتظار، ناگهان در یکی از شبهای انتخابات و مناظره تلویزیونی از دو نفر چهره شاخص روحانیت در عرصه سیاسی که بیش از همه به رهبر معظم انقلاب نزدیکتر بودند و جزو بازوان پرتوان معظمله به شمار میآمدند، یعنیهاشمی و ناطق نوری و فرزندانشان به عنوان "مفسدان اقتصادی"نام برده شد... . این اظهارات به قدری سخیف و غیرمنصفانه بود که بحق ناراحتی واعتراض رهبر معظم انقلاب را بر انگیخت. معظم له در ضمن خطبههای نماز جمعه مورخ 1388.3.29 بخصوص ازهاشمی دفاع کرده و فرمودند: "... من از سال 1336، یعنی 52 سال قبل ایشان را میشناسم. آقایهاشمی از اصلیترین افراد نهضت در دوران مبارزات بود. از مبارزین جدی و پیگیر قبل از انقلاب بود. بعد از پیروزی از موثرین شخصیتهای جمهوری اسلامی در کنار امام بود. بعد از رحلت امام هم در کنار رهبری تا امروز.
این مرد بارها تا مرز شهادت پیش رفته، قبل از انقلاب اموال خودش را صرف انقلاب میکرد و به مبارزین میداد. اینها را جوانها خوب است بدانند. بعد از انقلاب ایشان مسئولیتهای زیادی داشت، هشت سال رئیس جمهور بود، قبلش رئیس مجلس بود . بعد مسئولیتهای دیگری داشت. در طول این مدت هیچ موردی را سراغ نداریم که ایشان برای خودش از انقلاب یک اندوختهای درست کرده باشد. اینها یک حقایقی است، اینها را باید دانست. در حساسترین مقاطع ایشان در خدمت انقلاب ونظام بوده. من البته در موارد متعددی با آقایهاشمی اختلاف نظر داریم که طبیعی هم هست ولی مردم نباید دچار توهم بشوند، چیز دیگری فکر کنند..."
با همه تاکیدات رهبر انقلاب، بعضی از به اصطلاح اصولگرایان تندرو و خودسر نتوانستند از نصایح پدرانه رهبری بهره لازم و کافی بگیرند، متاسفانه دچار توهم شدند و برخلاف نظر رهبری چیز دیگری فکر کردند و راه جداگانهای در پیش گرفتند. آنها به بهانههای گوناگون فرزندان هاشمی را اهرم فشار قرار دادند، هر از چند گاهی آنهارا از سر خیابانها و کوچهها دستگیر کردند و بعد آزاد نمودند، اتهامات متعدد و ناروا به آنان بستند، حتی اخیرا با هتاکی مانع حضور آنان در مجلس ترحیم یکی از بستگانشان شدند. در حالی که اگر بر فرض هم فرزندان هاشمی مجرم بودند به فرمایش صریح رهبری:" بایستی در مجاری قانونی خودش اثبات بشود و قبل از اثبات نمیشود اینها را رسانهای کرد."
گاهی همین افراد عمدا آب را گل آلود ساخته و این بار بر خود هاشمی فشار آورده و برای او تکلیف معین میکنند که در برابر فلان ماجرا موضع قاطع بگیرد و یا به اصطلاح خودشان از اظهار نظر دو پهلو بپرهیزد. اینها در واقع نه خود را شناختند و نه از شخصیت و جایگاه حوزوی وسیاسی آقایهاشمی خبر دارند. اگر بنا باشدهاشمی هم هتاکانه اظهارنظر کند و به اندک بهانهای حکم تکفیر این و آن را صادر نماید، آن وقت دیگر انقلاب، اسلام، نظام، مردم ، حوزه و روحانیتی نمیماند.
شخصیت آقای هاشمی بعد از رهبر معظم انقلاب، مورد احترام و اعتماد همه گروههای وفادار به نظام اسلامی وهمه علمای اعلام ومراجع عظام تقلید در قم، نجف، مشهد، اصفهان و جاهای دیگر است. بارها دیده شده شخصیتهای بزرگواری مثل حضرت آیت الله جوادی آملی در میهمانیها نماز را به ایشان اقتدا کردند. در سالن اجتماعات دارالشفای قم، همه طلاب، فضلا و اعاظم شاهد بودند که معظم له در پای بحثهای تفسیری آقایهاشمی نشستند و خود را مشتاق به شنیدن مبانی تفسیری ایشان دانستند و قبل از آن هم وقتی برای اهدای جوایز به روی سن دعوت شدند هرگز حاضر نشدند جلوتر از آقای هاشمی به روی سن تشریف ببرند و آقای هاشمی را مقدم بر خود داشتند.
هاشمی فرزند خلف حوزه و افتخار روحانیت اصیل و انقلابی است. امروز هاشمی یکی از مهمترین خاکریزهای مقاومت در برابر دشمنان نظام، اسلام انقلاب و روحانیت به شمار میآید. اگر این خاکریز شکسته شود به سرنوشت ناگواری گرفتار خواهیم شد. شواهد و قرائن نشان میدهد، اگر این حرمتشکنیها و خیره سریها بنام بسیج وحزب اللهی همین طور ادامه یابد فردا با همین عنوان حریم رهبری، ولایت فقیه و مراجع عظام تقلید نیز مورد تهاجم و هتک حرمت قرار خواهند گرفت و دشمن نیز همین را میطلبد و برای همین نقشه کشیده است. آنهایی که در صدد تخریب این خاکریز مستحکم هستند در واقع آب به آسیاب دشمن میریزند و از روی ساده اندیشی از دشمن بازی خوردند. شاید به همین خاطر است رهبر معظم انقلاب طی دیدارهایی که اخیرا با سران قوا و بعضی نمایندگان مجلس داشتند مرتب تاکید نمودند که نباید آقای هاشمی مورد کم لطفی و بیاحترامی قرار بگیرند و حفظ شان و منزلت ایشان را به همه توصیه فرمودند. اما چه فایده افراد خودسر چندان گوش شنوایی ندارند، با این که سنگ ولایت فقیه و رهبری را به سینه میزنند ولی تنها در موردی به فرمایش ایشان عمل میکنند که مطابق با نظر خودشان باشد و در حقیقت و همواره به نظر خودشان عمل میکنند.
اکنون که در آستانه اجلاس سالانه مجلس خبرگان رهبری هستیم، این آقایان با تمام اعوان و انصار خود دوباره حملات و اهانتها را بر ضد هاشمی از سر گرفتهاند در حالی که همه میدانند حرف تازهای برای گفتن ندارند حرفهایشان تکرار همان حرفهای سخیف منافقین، فداییان خلق، حزب تودهایهاست، لکن با ادبیات به ظاهر دلسوزانه و عوام پسندانه ارائه میکنند و عوام را علیههاشمی تحریک و عصبانی میکنند. گاهی برای نمایندگان مجلس خبرگان تکلیف معین میکنند و برای آن بزرگان رهنمود و توصیه نامه مینویسند اما همه میدانند هاشمی چه رئیس مجلس خبرگان باشد یا نباشد،هاشمی هاشمی است. او هیچ نیازی به این ریاستهای ظاهری ندارد. همان طوری که خود ایشان در جلسه اخیر مجمع تشخیص مصلحت اظهار داشت: این گونه مسئولیتها برای وی جاذبهای ندارد و فقط در حد یک ادای تکلیف مطرح است. بهتر است این افراد به فکر آینده خود باشند. فردا که مهلت ریاستشان تمام شد از همان لحظه به بایگانی تاریخ سپرده خواهند شد، زیرا «کسانی که در صحنههای اجتماعی مثل قارچ یک شبه پیدا میشوند و به اوج میرسند با همان زاویه که آمدند با همان زاویه هم افول میکنند و فراموش میگردند.» ولی به فرمایش حضرت امام خمینی « بدخواهان بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.» حسودان بدانند او همچنان در کنار مقام معظم رهبری خواهند ماند و به فرموده رهبری، هیچ کس برای ایشان مثلهاشمی نمیشود.
در تاریخ مشروطه میخوانیم: شیخ فضل الله نوری را فقط یک بار به چوبه دار آویختند و آن اهانتها را در حقش روا داشتند. اما در این مدت سی و دو سال بیش از دهها و بلکه صدها بار آقای هاشمی به چوبهی دار اهانت و هتک حرمت آویخته شد. اما به کوری چشم نامحرمان، او همچنان پایدار، استوار و وفادار به انقلاب و رهبری باقی ماند.
بنابراین او نه تنها از شهید مظلوم بهشتی حتی از شهید شیخ فضل الله نوری نیز مظلومتر است. سابقه و لاحقه هاشمیبسیار روشن است. او شخصیت مفسری است که در دوران ستمشاهی با صداقت و خلوص قرآن را در پشت میلههای سرد زندان به تفسیر نشست و با نگارش آثاری، روح امیرکبیری و مقاومت در فلسطین را در نهاد جوانان کشور دمید.
همگام با رهبر فقید انقلاب در به اهتزار در آوردن پرچم نهضت روحانیت، انواع و اقسام شکنجهها را به جان و دل خرید و در نهایت پیروزی جبهه موحدان تاریخ را بر کفر، شرک و نفاق جشن گرفت. او زنده ماند تا انقلاب زنده بماند و در نگاه نافذ رهبری، شخصیت محوری و منحصر به فرد شد. امروز هم شاهدیم او آبروی خویش را در پای سرو بلند اسلام، انقلاب و حوزههای علمیه و روحانیت مخلصانه فدا میسازد و همچون شمع میسوزد تا چراغ فرهنگ تشییع و تعادل را که طلایهدار آن حوزه و روحانیت است در جامعه اسلامی و جهان روشن و پایدار نگه دارد.
والسلام علی عبادالله الصالحین و المخلصین.
منبع: آینده نیوز