حدیث دیگران
  • صفحه اصلی
  • حدیث دیگران
  • از هرچه می‌رود سخن دوست خوش‌تر است

از هرچه می‌رود سخن دوست خوش‌تر است

فواد صادقی

  • تهران
  • دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۰۰
ایده تهیه ویژه نامه‌ای جامع برای کنگره بزرگداشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که مطرح شد، دوستانی گرد هم آمدند تا در انجام این کار ماندگار همیاری کنند و در این میان، قرعه انجام مصاحبه با شخصیت‌ها به نام حقیر افتاد.

ایده تهیه ویژه نامه‌ای جامع برای کنگره بزرگداشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که مطرح شد، دوستانی گرد هم آمدند تا در انجام این کار ماندگار همیاری کنند و در این میان، قرعه انجام مصاحبه با شخصیت‌ها به نام حقیر افتاد. حدود 30 مصاحبه با شخصیت‌های مختلف دینی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هنری برای این ویژه‌نامه صورت گرفت که ترجیع‌بند آن، اذعان مصاحبه‌شوندگان بر ناشناخته بودن قدر، جایگاه و ابعاد گوناگون شخصیت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی برای جامعه و حتی نخبگان است.
اگرچه اکثر مصاحبه‌ها تصویربرداری شد تا بتوان علاوه بر انتشار، در تهیه مستند و کلیپ‌هایی درباره آیت‌الله نیز از محتوای آنها بهره برد؛ اما دوربین فیلمبرداری قادر به ثبت موج احساس و احترام عمیق مصاحبه‌شوندگان به این شخصیت بی‌بدیل تاریخ معاصر ایران نبود؛ شخصیتی که نه تنها همراهان و همفکران مدیریتی و سیاسی او، شیفته خلق و خوی و منش‌اش بودند، بلکه حتی منتقدان و افراد با سلیقه و مشی متفاوت و متضاد نیز از ژرفای نگاه، سعه صدر، عقلانیت وهوش وافر و جایگاه منحصر بفردش سخن می‌گفتند.
اگرچه هنوز فهرست بلندی از بزرگان و شخصیت‌ها پیش روی ماست که درباره آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، سخن‌های فراوانی در سینه دارند و امیدواریم بتوانیم  دست‌کم برای ثبت در تاریخ، به محضرشان برسیم اما در همین حد نیز از شنیدن سجایا و وصف او مشعوف شدیم: 
خوش‌تر آن باشد که سر دلبران   
گفته آید در حدیث دیگران
لذت و شیرینی ساعت‌های متمادی نشستن در محضر بزرگان، اساتید و نخبگانی که به نوبه خود هریک چهره‌ای ماندگار به شمار می‌آیند و شنیدن حکایت دوست، هنوز در ذائقه‌مان هست و حسرت فقدانی که شاید سال‌های متمادی بگذرد تا عمقش را دریابیم.
پایان کلام را با ابیاتی از غزل بی‌نظیر سلطان سخن، سعدی همنوا می‌شویم:
از هر چه می‌رود سخن دوست خوش‌تر است     
پیغام آشنا نفس روح‌پرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای        
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر      
چون هست اگر چراغ نباشد منور است 
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ     
صحرا و باغ زنده‌دلان کوی دلبر است
جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق      
درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی      
وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است
شب‌های بی‌توام شب گور است در خیال      
ور بی‌تو بامداد کنم روز محشر است