وقتی خاطرات روزانه زنده یاد هاشمی رفسنجانی را مطالعه می کنیم، که به لطف دوستان یکی از بخش های ثابت برنامه روزانه همه ما است، آنچه که بیشتر از هر چیز به ذهن ما جوان ترها خطور می کند این است که این انسان بزرگ هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت و به رسم آیینگی، جز خود همه را دید.
انسان تعجب می کند که یک انسان چقدر می تواند در هدفش ذوب شده باشد که حتی یک بار به منیت خودش اشاره نکند و تمام اوقاتی که از دوران جوانی تا هنگان رحلت سپری کرده در فکر مصلحت کشور، نظام و آحاد ملت باشد. خوشا به سعادت آن پیر سفر کرده که توانست درس مدارا و رواداری را به نسل های بعد از خودش بیاموزد. کیمیا و دارویی که امروز جامعه ما بیشتر از هر زمان دیگری به آن نیازمند است.
تا زمانی که ما از نعمت رواداری، تفاهم، اعتدال، میانه روی و مصلحت اندیشی محروم هستیم جای هاشمی بزرگ در میان ما خالی خواهد بود. این درس را از بزرگانی چون هاشمی آموخته ایم که هرگز آرمان خود را فراموش نکرد؛ اما در کنار مردم ایستاد. وفاداری خودش به نظام، انقلاب، نهضت اسلامی و مکتب اهل بیت را فراموش نکرد؛ اما در کنار منتقدان، مخالفان و کسانی که حقی از آنها ضایع شد ایستاد و نام نیکویی از خودش به یادگار گذاشت.
چند بیتی که می خوانم غزلی است که همیشه در حسینیه جماران با دیدن جای خالی امام و بزرگانی مثل هاشمی رفسنجانی برای من تداعی می شود.
هرچند رفته ای، به تو ای یار دلخوشیم
با خاطرات کهنه دیدار دلخوشیم
ما عاشقان کوی تو را عاقلان شهر
انکار اگر کنند، به انکار دلخوشیم
زخم زبان شنیدن و باز از تو دم زدن
عمریست تا که ما به همین کار دلخوشیم
از آن سحر که روزه هجران شروع شد
ای ماه ناتمام، به افطار دلخوشیم
پرچینی از خیال میان شما و ماست
همسایه با توییم و به دیوار دلخوشیم
از شکر و از شکایت ما بی خبر مباش
بسیار دل شکسته و بسیار دلخوشیم
از فرصت استفاده می کنم، حالا که به بهانه زادروز و یاد مجاهد نستوه و مظلوم آیت الله هاشمی فرصت بعد از مدت ها پیدا شد و ما هم سینه ای مالامال از اندوه داریم، شعر دیگری را هم به عنوان آخرین کلام تقدیم شما کنم.
البته من برای آقای هاشمی شعر گفته ام و هیچ ابایی هم ندارم. من در زمان زنده بودن آن بزرگوار برای ایشان شعر گفته ام. برای کسانی که دوستشان می دارم زمانی که در قید حیات هستند شعر می گویم و صرفا اهل تعزیه گویی نیستم. فرقی نمی کند کسی که ممدوح من است یک چهره سیاسی و فقهی مثل آیت الله هاشمی باشد یا یک قامت رنجور و تکیده مثل بهزاد نبوی، و یا شهید محسن حججی که نماد افتخار امنیت و سربلندی این کشور است.
اگر آخرین خطبه هایی که از سال 88 به یاد ما هست را گوش کنیم عمق صداقت در نصیحت کردن و خیرخواهی را می توانیم ببینیم. ای کاش گوش های بسته باز شوند و این خیرخواهی را ببینند. احساس می کنم به جای تجلیل، بیشتر باید هاشمی ها را تحلیل کنیم تا ببینیم چطور می توانیم پا جای پای آنها بگذاریم. ایشان بسیار مظلوم بود و غزلی را که وصف حال این روزهای خودم سروده ام تقدیم به روح آن بزرگ می کنم که بسیار ناکامی دید اما خندان و با روی گشاده با مردم و دوستانش معاشرت کرد و هرگز کسی را از خودش نرنجاند.
ما کیستیم، خیل ملامت کشیده ایم
در کنج خویش گوشه عزلت گزیده ایم
گاهی ایستاده ایم چو شمعی میان جمع
گاهی فتاده ایم چون اشک فتاده ای
دوران چو ما ندیده و ما را نشانده است
با مردمان تازه به دوران رسیده ای
در قد و در قواره ما نیست مدعی
با قامت ز بار تعلق خمیده ای
ما را چه حاجت است به این نور چشمیان؟!
وقتی عدد ندیده چو ما نور دیده ای
سرخی اگرچه رفته ز رخسار، مانده ایم
بر چهره وقار چو خون دویده ای
ای روزگار حرمت ما را نگاه دار
زیرا تو نیز گرمی و سردی چشیده ای
فردا که قدر ما بشناسی چه مانده است؟
از ما به جز غریب به گور آرمیده ای
منبع: آیین نخستین سالگرد افتتاح خانه موزه آیت الله هاشمی رفسنجانی و گرامی داشت شهدای هفتم تیر و هشتم شهریور