دوشنبـه/ 9 دی 1387 هجری شمسی
مصـاحبـه: به مناسبت سیامین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی با خبرنگار سیاسی واحد مرکزی خبر
س) ضمن تشکر و خیرمقدم از این که دعوت ما را پذیرفتید، در خدمت شما هستیم که بتوانیم بخشی از فرازهایی از نهضت امام خمینی را مورد بررسی قرار بدهیم. یکی از شیوههای مبارزه یاران امام در دوران نهضت امام، خصوصاً بعد از شروع موضوع نهضت امام، در ارتباط با انجمنهای ایالتی و ولایتی بحث سخنرانی و منبر بود. این یکی از فرازهای مهمی بود که روحانیون محترم استفاده میکردند. شما بارها ممنوع المنبر شدید. به علاوه بازداشت هم شدید که ان شاءالله به موقع به آن میپردازیم.
سندی هست که ساواک تهران گزارش کرد: در تاریخ 23/10/1343 که فکر میکنم بعد از تبعید حضرت امام است، حضرتعالی در ساعت 20 روز یکشنبه 20/10/1343 به منبر رفته و در خاتمه سخنان خود به آقای خمینی دعا نمودید. نامبرده بالا کتاب سرنوشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار اثر استاد اکرم زعیتر را ترجمه نموده. به کلانتری مربوطه دستور داده شده از منبر رفتن ایشان جلوگیری نماید. این منبر کجا بود؟ شما اصلاً برای چه به منبر رفته بودید؟ آیا موضوعیتش را به یاد دارید؟
ج) بسم الله الرحمن الرحیم، به خاطر ندارم این منبری که شما فرمودید، کجا بود. چون عمده وقت ما را در همین منبرها میگذراندیم. در تهران هم منبرهای عمومی داشتیم که در مسجد و جاهای مختلف بود و هم جلسات داشتیم که هفتگی بود. البته محدود بودند، افراد معینی میآمدند و برای آنها صحبت میکردیم. بارها از این اتفاقات افتاد و اینها یک بار این گزارش را دادند. در آن موقع دعا کردن برای امام ممنوع بود و میگرفتند. ما میخواستیم امام فراموش نشوند و دعا میکردیم. این جزء تاکتیکهای مبارزه ما بود که تحت هر شرایطی برای امام دعا کنیم.
س) یکی از شیوههایی که پیامهای امام به کف جامعه و به مردم عادی میرسید، به جز سخنرانیهایی که صورت میگرفت، پخش اعلامیه و نوار بود. آیا در این مورد خاطرهای دارید؟ برای تکثیر کردن و کمک کردن در این موارد خاطرهای دارید؟
ج) خیلی زیاد. برای اینکه عمدتاً کار مبارزه با پخش اعلامیهها و نوارها انجام میشد. این نوارها گاهی سخنان امام و گاهی سخنرانیهای مهم دیگران بود یا هر مطلبی که فکر میکردیم برای افشاگری علیه رژیم یا توضیح مبارزه میتواند مؤثر باشد. ما همیشه از اول که مبارزه شروع شد تا دوران پیروزی از اعلامیه و نوار استفاده میکردیم و سخنرانیها هم همینطور. چون ابزار ما برای مبارزه همینها بود.
س) شبکهای وجود داشت یا گروههای کوچک به طور مستقل با شیوه خود عمل میکردند.؟
ج) به هر دو صورت بود. شبکهای داشتیم که افراد مطمئن در سراسر ایران شناسایی شده بودند و به نحوی به آنها میرساندیم و خود آنها هم زیر مجموعهای داشتند که به آن وسیله پخش میکردند. مثلاً خود من شبکهای داشتم که مخصوص من بود. در مکتب تشیع که کار مطبوعاتی میکردیم، در سراسر ایران نمایندگانی داشتیم. پنج، شش سال هم این جریان ادامه داشت. سالنامه و مجله برایشان میفرستادیم. آن شبکهای که بوجود آمده بود، شبکه، بسیار مطمئنی بود، چون آدمهایی بودند که با علاقه به معارف دینی به صورت داوطلبانه این کار را به عهده گرفته بودند. من هنوز دفتر بزرگی دارم که از پیش از انقلاب باقی مانده و اسامی آن افراد را دارم که تقریباً همه ایران را میپوشاند. این ارتباط تا آخر مبارزه محفوظ بود. اگر آنها با ما کاری داشتند، از طریق راههای قبلی ارتباط برقرار میکردند و اگر هم ما کاری داشتیم با آنها ارتباط برقرار میکردیم. اگر لازم بود محمولهای را بفرستیم یا بگیریم، به همان شیوهها فرستاده میشد. خیلی مطمئن بود. اصلاً به یاد ندارم که در طول مبارزه از ناحیه این شبکه آسیبی به ما رسیده باشد. گاهی آن چیزهایی که خیلی معمولی بود، با پست میرفت و گاهی که مطلب حساسیت داشت، با پیک میرفت. هرکس تشکیلات داشت با آن تشکیلات اینطور بود. افراد معمولی و مردم هم خیلی وقتها که اعلامیه یا نواری به دستشان میرسید، بدون اینکه کاری به کسی داشته باشند، تکثیر و پخش میکردند. گاهی هم گیر میافتادند. بیشتر زندانیهای ما که در زندان با آنها برخورد میکردیم، از این نوع بودند.
س) در دوره مبارزه، قطعاً آن دفترچه به دست ساواک نیفتاد.
ج) نه، یک دفتر معمولی است. من برای سیستم انتشار مکتب تشیّع آن دفتر را درست کرده بودم و دائماً هم لیست زیاد میشد و افراد جدید اضافه میشدند. از آن جهت چیز سری نبود و علنی بود. ولی ما استفادههای مبارزاتی هم میکردیم.
س) سند دیگری داریم که از شهید بزرگوار، سعیدی، در این سند یاد میشود. سند مربوط به سال 48 است. سید محمدرضا سعیدی نوار سخنرانی خمینی را اخیراً به ایران آورده است و به یکی از دوستان خود داده بود که روز دوشنبه مورخ 27/11/1348 در جلسه درس عربی که در منزل محمد علی موحدی کرمانی تشکیل گردیده بود، مورد استفاده افراد حاضر در جلسه قرار گیرد. ولی چون وقت کافی نبود، قرار شد جلسهای برای استماع سخنان خمینی از نوار مذکور در منزل شیخ حسین کاشانی تشکیل شود، لذا از ساعت 13 الی 16 روز چهارشنبه مورخ روز 29/11/1348 محمد امامی کاشانی، شیخ علیاصغر مروارید، شیخ جعفر جوادی شجونی، لاهوتی، نجمالدین اعتمادزاده و شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی در منزل کاشانی اجتماع و نوار مذکور را استماع نمودند. شجونی در هنگام گوش دادن به نوار گاهی به قدری متأثر میشد که اشک در چشمانش حلقه میزد. ضمناً مروارید برای کپی نوار مذکور ضبط صوتی را با خود آورده بود، ولی چون سیم رابط نیاورده بود، نتوانست آن را ضبط نماید. یک حلقه کپی نوار مذکور و 9 برگ مطالب از آن پیاده شده، به پیوست ایفاد میگردد. نظریه رهبر عملیات: اقدام مستقیم در این مورد باعث شناسایی منبع خواهد شد.
ج) بله میدانم این چیست. جلسهای در تهران داشتیم که وعاظی که در تهران به منبر میرفتند و مبارز بودند، هفتگی یا هر دو هفته این جلسه را برقرار میکردند. جلسه ما هم بیشتر به امور مبارزه و مسائل تبلیغات میگذشت. اینهایی که شما خواندید هم عضو آن جلسه بودند و بسیاری از نوارها و اسناد دیگر در آنجا مطرح میشد و استفاده میکردیم و بعد هر کس برای منتشر کردن، آمادگی داشت، آنها را مصرف میکرد. ما هم الان میدانیم چطور اینگونه خبرها از جلسه ما به ساواک میرسید. آخر مبارزه برای ما روشن شد. از همان اطلاعی که پیدا کردیم، گاهی رژیم را منحرف میکردیم. یعنی اطلاعات دیگری را به دست رژیم میرساندیم. ولی سالهای اول گزارش میشد وساواک هم مطلع بود. همین جوری که نوشته، استفاده کردند و وقتی تکرار شد منبع آنها پیش ما لو رفت. چون ما را میبردند و بازجویی میکردند. ما بعد از بازجویی همدیگر را دوباره میدیدیم و میفهمیدیم از کجا خبر درز کرده است.
س) در واقع برای فریب ساواک توسط منابعی که کنار شما داشتند و شما شناسایی کردید، اقدام میکردید. موردی از این فریبها را به خاطر دارید؟ یعنی چیزی که واقعیت نداشت و بخواهید برای فریب دادن آنها، آن خبر را منتقل کنید؟
ج) الان به خاطر ندارم. موارد زیادی بود. مثلاً برای اینکه ساواک خیال کند ما فلان جا برنامه داریم، خبری به دستش میرسید و کلی از نیروهایش را خرج میکرد و به آنجا میرفت، ولی میدید چیزی نیست و از این قبیل کارها. یا اینکه ذهنش را اصلاح کنیم که مثلاً جلسه ما یک جلسه روحانی و تبلیغی است و کاری به مسائل مبارزاتی نداریم و از این قبیل موارد. به هر حال آن جلسه در ادامه مبارزه و در آن دوران خفقان جلسه مؤثری بود.
س) این اعلامیهها و نوارها قطعاً به شکلهای مختلفی به ایران میآمد. اعلامیهها به شما میرسید تا به هستههایی که در اختیار داشتید، منتقل کنید. اینها به چه شکل میآمد؟
ج) همه ما یک نوع ارتباط با نجف داشتیم. چون یک گروه از رفقای ما به نجف رفته و دور امام بودند. امام را تنها نگذاشته بودیم. آنها هر یکی به نحوی با داخل ارتباط داشتند. بعضیها وضعشان قرمز نبود و میتوانستند برگردند و هر وقت لازم بود میآمدند و قوم و خویشان را میدیدند و کارهایشان را انجام میدادند و برمیگشتند. ارتباط تقریباً دائمی با نجف داشتیم. هیچوقت نبود که چیزی بخواهیم از نجف تهیه کنیم و مشکل داشته باشیم، یا بخواهیم پیغامی به امام بدهیم و نتوانیم. این کارها را با یک فاصله کوتاه انجام میدادیم. خیلی آنی مثل تلفن نبود و به وسیله پیک بود، به همین دلیل کمی طول میکشید.
س) منابع مالی نهضت، خصوصاً در آن دوران خفقان تا قبل از سال 1356 که نهضت عمومی شود، چگونه و از کجا تأمین میشد؟
ج) اولاً نهضت خیلی کم هزینه بود. برای کارهایی که شما الان گفتید مثلاً چاپ اعلامیه و یا فتوکپی، دستگاه فتوکپی را تهیه میکردیم و در خانه قرار میدادیم. هزینهای نداشت و کاغذ و مرکب بود و افراد هم داوطلبانه کار میکردند و کسی نمیخواست حقوق و مزد بگیرد. سخنرانیها هم به این صورت بود که هر کس سخنرانیاش را میکرد و برای گویندهها درآمد هم داشت. اینطور شخصیتها معمولاً خیلی در جلسات طالب داشتند. مگر آنهایی که میترسیدند. لذا کسانی که ممنوعالمنبر نبودند، به منبر میرفتند و خودشان هزینه کارشان را تأمین میکردند. به علاوه درآمد اضافهای که در ارتباط با مردم از وجوه مردم، وجوه سهم امام و خمس، تهیه میکردیم و وقتی برمیگشتیم یا به امام میرساندیم یا به هزینههای مرکزی هر کجا که لازم بود، میدادیم. ولی بطورکلی این فعالیتها خیلی کم هزینه انجام میشد. بالاخره هزینههایی هم که بود از چند منبع تأمین میشد. یکی افراد خیر بودند که گاهی کمک میکردند. پوشش خوبی هم داشتیم. مردم میآمدند سهمشان را حساب میکردند و اگر سهمی هم نداشتند، به شکلی محاسبه میکردند و سهم امام را میدادند و ما هم منکر نمیشدیم.
وقتی ساواک از ما میپرسید، میگفتیم کار ما همین است و باید اموال مردم تخمین شود و باید به مصرف برسانیم و مصرف ما هم مشخص است که باید به کجا بدهیم. مشکلی که پیش میآمد، این بود که وقتی افراد ممنوعالمنبر میشدند، زندگیشان فلج میشد. چون معمولاً منابعی غیر از این برای هزینههای زندگی نداشتند و بایستی مقداری به اینها کمک میشد. افرادی از مریدها و کسانی که میشناختند، کمکهایی میکردند. من خودم چند کار تحقیقی درست کرده بودم: یکی درباره ائمه، یکی برای نهجالبلاغه و یکی برای قرآن. منابعی از افراد خیر تهیه کرده بودم و ساعتی پنج تومان به افراد ممنوعالمنبر میدادم و آنها تحقیق میکردند. در آن زمان ساعتی پنج تومان خیلی خوب بود. روزی چهار، پنج ساعت کار میکردند و زندگیشان کاملاً تأمین میشد. در منزل هم بودند. از این نوع ابتکارها استفاده میکردیم. کسانی هم بیرون از خود ما بودند، مثلاً زندانیها که هزینه میبردند. اگر امکانات مالی نداشتند، باید خانوادههایشان را از همین منابعی که میگویم. اداره میکردیم. تا امام در اینجا بودند، کار ما آسان بود و امام کمک میکردند و این هزینهها را میپرداختند.
ولی امام که نبودند، نمایندگان ایشان نگران بودند و میترسیدند که لو بروند و از این پولها نمیدادند و ما به صورت متفرق از مقلدین امام میگرفتیم. افرادی در بین ما بودند که اجازه داشتند سهم امام بگیرند و بپردازند.
فکر میکنم یکی از ادله خیلی نیرومندی که باعث شد مبارزه مشکل پیدا نکند، این بود که ما هیچوقت مشکل مالی نداشتیم. آن هم به خاطر منابع مالی بود که از مردم بدست میآید. در زندانها هم که میرفتیم و وقتی در زندان بودیم به خاطر امکاناتی که از بیرون به ما میرسید، میتوانستیم به خیلیها که در زندان دستشان از همه جا کوتاه بود و مشکلات واقعی با خانواده و زندگیشان از نظر مالی داشتند، کمک کنیم و میکردیم.
پس نقطه مثبتی که مبارزه داشت، اولاً از لحاظ سربازگیری در همه جامعه در پوشش امور دینی هر چه نیرو میخواستیم، بدست میآمد. از لحاظ پوشش جلسهای هم، همیشه مناسبتهایی داشتیم. یا عید بود یا عزا بود یا محرم یا ماه رمضان و فاطمیه و دیگر مناسبتها بود. همیشه بهانهای بود که با مردم تماس بگیریم. از لحاظ مالی هم از همین برنامه به جای اینکه هزینه کنیم، درآمد پیدا میکردیم. آن اعلامیههایی هم که خرج داشت، از همین منابع استفاده میشد.
س) در مقطع بعد از 1356 و ورود به سال 1357 که نهضت عمومی شد، مردم برای بیان خواستههایشان از شعارهای متحدالشکل استفاده میکردند. آیا کمیتهای وجود داشت که این شعارها را مدیریت کند؟ یا جریان خودجوشی بود و برگرفته از بیانات، اعلامیهها و مطالب حضرت امام بود.؟
ج) همیشه در طول مبارزه کسانی بودند که شعارهای روز را به مردم القا میکردند. لازم هم نبود، بخشنامه شود. وقتی در یک جلسه شعاری مطرح میشد که مثلاً جمع صد یا پانصدنفری بود، این خودش به صورت تسلسلی به جامعه وارد میشد. وقتی احساس میکردیم که باید شعاری در جامعه مطرح شود، کافی بود که ده یا پانزده نفر از ما تصمیم بگیریم این شعار را در چند جا القا کنیم و خود به خود خبرش را میدیدیم که مثلاً در اهواز مردم چنین شعاری میدهند.
س) یعنی گروهی نبودند که بنشینند و شعارسازی کنند؟
ج) چنین چیزی به یادم نیست. مگر اواخر مبارزات. چون در ماههای آخر همه گروهها وارد شده بودند. درتظاهرات و این مسائل هم بودند. فدائیان خلق بودند، مجاهدین، جبهه ملی، نهضت آزادی و گروههای فراوان و مختلفی بودند. چون آنها تشکیلاتی بودند، ممکن بود شعارها و پلاکارهایی به همراه بیاورند. در آن هنگام ما هم فکر میکردیم که باید آن نقطه اصلی مبارزه که در دست نیروهای خط امام بود، حفظ شود و این نیروها حرف اصلی را بزنند که شعارها را تنظیم میکردیم.
س) در شروع نهضت، حضرت امام برای همراه کردن سایر مراجع و روحانیون با نفوذ چه اقداماتی کردند؟
ج) اولین اتفاقی که افتاد در بحث انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. به محض این که خبر تصویب این تصویب نامه پخش شد، امام دعوت کردند که جلسهای با حضور علمای به نام قم تشکیل شود. چند نفر در آن موقع مرجع بودند، مثل آیتالله گلپایگانی، آیتالله نجفی، آیتالله شریعتمداری و خود ایشان. فکر میکنم اولین جلسه در منزل حاج آقا مرتضی حائری برگزار شد. البته ایشان مرجع نبودند، ولی اعتبار بسیار زیادی در حوزه داشتند. و با هم قرار گذاشتند که مرتب این جلسه را داشته باشند، ولو اگر کاری هم نداشته باشند. تا آن جلسه ادامه داشت، اتحاد مراجع در مبارزه پابرجا بود. البته بعد به ما هم میگفتند که شما هم در سطح خودتان و هم در سطوح مختلف حوزه از این جلسات داشته باشید و ما هم این کار را میکردیم
س) در بررسیهایی که ما در مورد نهضت امام انجام دادیم و اطلاعاتی که ما داریم، سئوالی مطرح شد که اگر ناقص است لطفاً کامل بفرمایید و اگر درست است، تأیید کنید. اولین باری که زنان به طور گسترده و همگانی در نهضت امام شرکت کردند، بعد ازدستگیری امام و حضور زنان قم در صحن مطهر حضرت معصومه(س) است. نقش زنان در نهضت امام خمینی(ره) چگونه بود؟ شما چگونه این را ارزیابی میکردید؟ البته قطعاً مقاطع مختلفی دارد. لطفاً مقاطع مختلفش را توضیح بدهید.
ج) الان چنین پروندهای را که برای حضور زنها تنظیم کنند که در هر مقطعی چگونه و در چه سطحی بود، به خاطر ندارم که داشته باشم. حتماً دیگران تحقیق کردند. ولی میدانم آن طور که اواخر زنان هم دوش مردان خیابانها را پر میکردند، سابقاً هیچ وقت اینطور نبود. میآمدند، ولی زیاد نمیآمدند. ثانیاً ما از خانمها بیشتر در کارهای پوششی استفاده میکردیم. افراد مبارز نوعاً خانوادههای همدلی هم داشتند. به شوهرانشان اگر زندان میرفتند، کمک میکردند و نقش مدیریت بچهها را برعهده میگرفتند و اگر لازم بود جایی پیغامی ببرند، خیلی آسانتر بود. گاهی هم جمع میشدند. مثلاً مورد خاصی به یاد دارم که به همراه خانمها انجام دادیم و آن موقعی بود که بعضی از افراد زندانی - بیشتر از همین مجاهدین خلق - محکوم به اعدام شده بودند. در آن موقع خانمهایی از خانوادههای مربوطه جمع شدند و با هم به منزل آقای شریعتمداری در قم رفتند و در آنجا ماندند و حرفهایی زدند و بحث کردند که مؤثر هم بود. خانواده ما هم جزء همان خانمها بود. وقتی بیرون آمده بود ایشان و خانواده مرحوم شهید مفتح را بازداشت کردند و به شهربانی و ساواک بردند. در آنجا اولاً فهمیدند که اینها چه کسانی هستند و ثانیاً فهمیدند خانواده ما قوم و خویش آیتالله مرعشی است و ملاحظه کردند و نیمه شب اینها را آزاد کردند. ولی بعد آمدند مرا گرفتند. من تازه از زندان آزاد شده بودم. دورهام تمام شده بود و برای دیدن اقوام به رفسنجان رفته بودم. در همان رفسنجان من را گرفتند. فکر میکردند من جریان زنان را راه انداختم. از اینگونه استفادهها از خانمها میشد. در راهپیماییها و اجتماعات و روضه و جلسه خانمها مثل همیشه شرکت میکردند و مهم هم بود، اما سطحی که در راهپیماییها خیلی وسیع شرکت کردند، نزدیک انقلاب بود.
س) بودند افراد ذی نفوذی که با حضور زنان در تظاهرات مخالفت کنند؟
ج) سالهای آخر که زنان خیلی انبوه شرکت میکردند، نه. کسی مخالفت نمیکرد و اگر هم کسی مخالف بود، جزو همانهایی بود که با مبارزه مخالف بود. من به یاد ندارم کسی مخالف باشد. البته قبل از این، کسانی ملاحظه میکردند و میگفتند زنان را به ساواک و زندان نکشانید. بیشتر گروههای مسلح و مخفی از زنان عضوگیری میکردند و زنهای آنها بیشتر در زندانها پیدا میشدند. ما سعی میکردیم پای زنهای ما به ساواک باز نشود.
س) دیدگاه حضرت امام در ارتباط با حضور زنان چه بود؟
ج) هیچ وقت از ایشان مخالفتی ندیدم. نظرات ایشان هم کلی بود و استثنایی نداشت.
س) به دنبال دستگیری و در نهایت تبعید امام در سال 1343 گروههای مسلحی تشکیل شد که در واقع اولین اقدام، ترور منصور، نخستوزیر بود. نظر امام در ارتباط با فعالیت گروههای مسلح مثل ترور منصور در جذب مؤتلفه یا اصلاً خود موضوع ترور که گروهی مثل مجاهدین آن فرد آمریکایی را زدند یا پورزند را زدند یا انفجاراتی صورت گرفت، چه بود؟
ج) امام در نهضت و مبارزه روی انبوه مردم تکیه میکردند. همیشه میگفتند که وقتی توده مردم به صورت انبوه وارد میدان شوند، آن موقع مسئله حل میشود. من هیچ وقت در هیچ موردی ندیدم که امام مبارزه مسلحانه را تأیید کنند. البته مخالفت هم ندیدم که ایشان بگوید کسی این کار را نکند، ولی مواردی هم پیش آمد که گاهی بحث میشد و میدیدم که ایشان میگوید سروکارتان با مردم باشد. همین کارهایی که در منبرها و سخنرانیها باید برای مردم انجام دهید. این حرف خیلی درست بود. وقتی اما تبعید بودند، زمانی بود که مجاهدین خلق یا همان منافقین فعلی کشف شدند و زندان رفتند. نظر ما این بود که ایشان این موضوع را تأیید کنند و حتی نامه نوشتیم. خودم به امام که در نجف بودند، نامه نوشتم. ولی نامه من در مسیر لو رفت. آقای مهندس سحابی از طریق مهندس توسلی فرستادند تا از طریق قطب زاده به پاریس و از پاریس به نجف برود. گویا صندوق پستی قطبزاده را ساواک تحت کنترل داشت و گاهی آن را کنترل میکرد. بنابراین نامه لو رفت.
البته اول نفهمیدند که نامه من است. اما بعداً اعتراف شده بود. در آن نامه من به امام نوشته بودم که اینها مردم خوبی هستند و شما تأیید کنید. مبارزه هم در آن هنگام به علت خفقان بسیار زیاد در حد اعلامیه زیاد صرف نمیکرد. اما م این کار را نکردند. آقای طالقانی هم چنین نامهای به امام نوشتند و خواستند که تأیید کنند و باز تأیید نکردند.
وقتی دو سه سال بعد منافقین منحرف شدند، من به نجف رفتم - البته مخفیانه رفتم - و خدمت ایشان رسیدم. یک هدفم این بود که به ایشان بگویم شما خوب تشخیص دادید و ما اشتباه کردیم که اینها را تأیید کردیم و تأکید کردم که سیاست شما خوب بود و ادامه بدهید.
من میخواهم بگویم که حتی آن موقع که امام در نجف بودند و موج کار هم در اینجا مبارزات مسلحانه شده بود، امام تأیید نکردند. چون از سال 50 و 52 به بعد کار اینها خریدار داشت و کسی به اعلامیهها اهمیت نمیداد. نظر خودمان هم نهایتاً این بود که بالاخره آن زمان، مبارزه مسلحانه، تبلیغ مسلحانه بود و نه مبارزه. تبلیغش خیلی بالا بود. چون وقتی اعلامیه پخش میکردیم، مثلاً هزار اعلامیه چاپ میکردیم و به دست هزار نفر میرسید و در نهایت خیلیهایشان معدوم میشد. ولی یک انفجار یا کشته شدن یک نفر چیزی بود که همه ایران میفهمید. بعد هم رویش تحلیل میشد و علت و هدف این کار بررسی میشد. تأثیر زیادی داشت. لذا ما همیشه با تعبیر تبلیغ مسلحانه برخورد میکردیم اما امام با همین هم هیچوقت من ندیدم برخورد موافقتآمیز بکنند.
س) ساواک سندی را دارد که میگوید موضوع: شیخ علیاکبر هاشمی رفسنجانی. سید احمد خمینی فرزند روح الله خمینی که در عراق سکونت دارد، اظهار داشته شخصاً با مشخصات مشخص، مبلغی بالغ بر چهل میلیون تومان جمع آوری کرده و به گروه به اصطلاح مجاهدین خلق کمک کرده است.
ج) مبلغش که دروغ خیلی بزرگی است. چون اصلاً بحث ما میلیون نبود و همیشه چند هزار تومان میتوانستیم کمک کنیم. ولی درست است. من به مجاهدین خلق کمک میکردم. یکی از منابع کمکشان بودیم که هراز گاهی کمکی میرساندیم. آخرین باری هم که من بازداشت شدم و سه سال در زندان بودم، اتهام اصلیام همین بود. قبل از من آقای غیوران بازداشته شده بود که وحید افراخته او را لو داده بود. او واسطهای بود که ما هر کمکی میکردیم، به ایشان میدادیم و او به آنها میداد. آقای رجایی هم یکی از اتهاماتش همین بود و به همین دلیل بازداشت شده بود. آقای لاهوتی هم در همین رابطه بازداشت شده بود. اینها هم از اعترافات وحید افراخته درآمده بود. مجموعه ما را به این اتهام که کمک میکردیم، گرفتند. اصل مسئله حقیقت دارد، اما این سندی که در آن گفته چهل میلیون، درست نیست. چهل میلیون ریال هم درست نیست. مبلغ خیلی کمتر از این حرفها بود. آن روزها اصلاً هزینهها به این اندازه نبود.
س) فکر میکنم پی وحید افراخته به تن همه خورده. چون با هر کس صحبت میکنیم، اسمی از ایشان میبرد.
ج) بله. وحید افراخته چون از عناصر اصلی بود، اکثر ارتباطات را میدانست. وقتی اینها بریدند و قرار شد به ساواک کمک کنند، دریغ نکردند. بسیاری از مطالبی را که در پرونده من بود، همین وحید نوشته بود. خیلیهایش کالاً دروغ بود و چیزهایی را بیپایه نوشته بود، از آن مقطع به بعد در اکثر پروندهها تک نویسیهای او بود.
س) با یکی از دوستانی که زندانی سیاسی بود و توسط آقای افراخته لو رفته بود، صحبت میکردیم که میگفت: خوابهایی را هم که راجع به من دیده بود، نوشته بود. ساواک مرا میزد و در این رابطه از من توضیح میخواست. من میگفتم نه، ولی آن نقدر که او حرف اضافه زده بود و خود شیرینی کرده بود، بیفایده بود.
ج) همینطور بود. یعنی این قدر گفته بود که ساواک هم فهمیده بود زیادهگویی کرده است. بخصوص وقتی به دادگاه رفتیم، فهمیدیم. چون ساواک که منبع اطلاعات را نمیگفت و بطورکلی میگفت شما این کار را کردید، ولی در دادگاه پرونده خوانی میکردیم و اینها در پرونده ما بود. قضات دادگاه که به صورت گروهی ما را محاکمه میکردند، میگفتند: ما به این نتیجه رسیدیم که حرفهای وحید افراخته قابل اعتبار نیست.
س) شما چند مرحله بازداشت منجر به دادگاه داشتید؟ بازداشتهای کوتاه را نمیگویم.
ج) وقتی ما را میگرفتند، از همان اول حکم یک قاضی را میآوردند و ما را بازداشت میکردند. ما اگر به حکم اعتراض میکردیم، به دادگاه میرفت و دادگاه معمولاً تأیید میکرد که حکم درست است. این مرحله که میگذشت و بازجوییها هم تمام میشد، اگر چیز قابل محاکمهای بود، در دادگاه محاکمه میکردند. من در اولین بازداشتم که خیلی هم خطرناک بود و صحبت از اعدام من میشد، چهارماه بیشتر در زندان نبودم که خیلی شکنجه شدم و اذیت کردند. پرونده به دادگاه رفت و مقدماتش هم فراهم شد، ولی ما به دادگاه نبردند که محاکمه کنند. چون آقای حکیم از نجف دخالت کردند و من آزاد شدم.
مرحله دوم که بازداشت شدم سه ماه محکوم شدم که مربوط به اعلامیه بود. اعلامیهای بود که با آقای دعایی منتشر کرده بودیم. ایشان فرار کرد و به نجف رفت، ولی من بازداشت شدم.
مرحله بعدی بازداشت در ارتباط با همین منافقین بود و نامهای که به امام نوشته بودم. به دادگاه رفتم. گویا در دادگاه اول یک سال محکوم شدم و در دادگاه تجدیدنظر تبرئه شدم، با اینکه هفت ماه هم در زندان بودم.
بازداشت بعدی به خاطر سفر خانم ما به قم و داستانی که گفتم بود که آن هم به دادگاه نرسید. آخرین بازداشت طولانی من در ارتباط با مسائل وحید افراخته بود که سه سال محکوم دادگاه تجدید نظر بودم. تقاضای اعدام شده بود که با دخالت آیتالله خوانساری و بعضی دوستان دیگر که با دادستان کل ارتش ارتباط داشتند، بوسیله محمد صادقی که آقای مدرسی دایی او بود، به هر حال از اعدام رها شدم. شش سال محکوم کردند و در مرحله دوم هم سه سال محکوم کردند که 10 روز آخرش در آذر 1357 آزاد شدم.
س) سختترین دوره زندانتان کدام دوره است؟
ج) همان زندان مربوط به مسئله ترور منصور که گروه مؤتلفه کاری کرده بودند و ما را هم گرفتند. حدود چهار ماه ماندم و خیلی شکنجه شدم. این اولین زندان طولانی من بود. دوره با زجویی سختی داشت که چند هفته طول کشید. پایم شکسته بود و به همان صورت در زندان بودم. معمولاً دوره بازجویی در زندانها یا زندان انفرادی سخت است. بعدش که به قسمت عمومی میرفتیم و با رفقا بودیم و مطالعه و مباحثه انجام میدادیم، خیلی سخت نمیگذشت.
س) این درست است که رفتار زندان بانان با کسانی که در کسوت لباس روحانی بودند، ملایمتر بود؟
ج) بله، ملاحظاتی داشتند. البته اگر اتهام سخت و سنگینی بود، آن موقع بیشتر به ما سختگیری میکردند، مثل خود من.
س) در دوران مبارزه نهضت امام، یعنی از زمانی که نهضت شروع شد تا پیروزی انقلاب در بیست و دو بهمن، کسانی بودند که در داخل تیم ارتش، شهربانی یا ژاندارمری یا حتی ساواک به شما وصل باشند و از شما رهنمودی بگیرند و بخواهند که نهضت را چگونه یاری کنند؟
ج) من موردی به یاد ندارم که اینقدر صداقت داشته باشند و یا ما به او اطمینان کنیم یا او اطمینان کند و بیاید حرفش را بزند. افرادی ادعا میکردند که چنین دوستانی دارند، ولی خود من هیچ وقت چنین موردی ندیدم.
س) نظر امام راجع به گروههایی مثل انجمن حجتیه که مبارزه با رژیم را بیفایده میدانستند، چه بود؟
ج) بیش از انجمن حجتیه بودند. انجمن حجتیه گروه مشخصی بود و صریح نظرش را اعلام میکرد و وضعش روشن بود. ولی در حوزه و در وعاظ، چنین افرادی بودند. در مرحله اول در بحث انجمنهای ایالتی و ولایتی تقریباً اجماع بود. چون زیاد طول نکشید و دو سه ماه بود. مشکلی هم نداشت و همین صحبتها و سخنرانیها بود که زود به نتیجه رسید. وقتی که مبارزه جدی امام با شاه سر انقلاب سفید شاه شروع شد، که خودش به میدان آمده بود، مبارزه سخت شده بود. خیلی از کسانی که در مرحله اول بودند، در این مرحله امیدی به پیروزی نداشتند و میگفتند شاه اینجا عملاً در سنگر مترقی آمده است. چون مسائلی که مطرح میکند، طرفداری از کارگر است، حفظ جنگلهاست، فروش کارخانههای دولتی است، اصلاحات ارضی است. سرباز معلم است و از این چیزهایی که ظاهر خیلی خوبی داشت، ولی باطنش آلوده بود. هم کار سخت شده بود و هم شخص شاه طرف بود. وقتی که شخص شاه طرف بود، رژیم خیلی یکپارچه با ما برخورد میکرد. در این دوره ریزش زیادی داشتیم. کسانی بودند که در مبارزه بودند، ولی کمکم سکوت کردند. کسانی هم بودند که اصلاً به این مرحله وارد نشدند و هم از مراجع، هم از طلبههای فاضل و هم از منبریها بودند. کمکم اینها اسم خود را گذاشتند ولایتیون! اینکه چطور آنها ولایتی و این طرف ضد ولایت بودند، یک بحث دیگر بود. الان برعکس شده، اما آن موقع در آن مبارزه آنها عنوان ولایتیون را داشتند. از اینها زیادند و در همه جا هستند.
س) در واقع در زمان رحلت حاج آقا مصطفی شما در زندان بودید و حوادث آن دوره را فقط شنیدید. زمانی که شما آزاد شدید، نهضت اوج کامل را گرفته و فراگیر شده و دولت نظامی سرکار بود. ایدهای به نام ایده شورای انقلاب مطرح شد. این ایده از طرف چه کسی مطرح شد؟ پیشنهاد اعضای اولیه شورای انقلاب از چه کسانی بود؟ چگونه هسته اولیهاش شکل گرفت؟
ج) آن هنگام که در زندان بودیم، مخصوصاً از سال 56 به بعد ارتباط ما با بیرون قوی بود و معمولاً تصمیماتی که رفقای بیرون میخواستند بگیرند، اول به ما اطلاع میدادند. این کار را از طریق ملاقاتیها انجام میدادند. چون ملاقاتهای ما حضوری شده بود. لذا گروه ما در زندان در تصمیمات مبارزه نقش داشت. چون گروهی از ما که در زندان بودیم، کانون اصلی مبارزات بود. مثلاً آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، من، آقای ربانی شیرازی، آقای مهدوی کنی، آقای انواری، آقای کروبی و جمعی دیگر از آقایان که با هم در یک بند بودیم و نظرات ما را حتماً در تصمیمات میخواستند. در بیرون نبودیم که در جلسات شرکت کنیم، ولی حرفها باید از نظر ما عبور میکرد. وقتی من بیرون آمدم، برآنچه که میگذرد مسلط بودم و بلافاصله بعد از اینکه از زندان آمدم مثل دیگران وارد برنامه مبارزه شدم. دیگر همه چیز به صورت علنی بود و فعالیتهای مخفی کم بود. اولاً معلوم بود و از علائم پیدا بود که ما داشتیم به جلو میرفتیم و رژیم شاه دارد به عقب میرود.
برای تصمیمگیری در جمع ما، گفته شد که کانون به نام شورای انقلاب تأسیس شود. آنهایی که من به خاطر دارم که در آن شورای انقلاب غیررسمی اما با انتخاب دوستان سطح بالا حضور داشتند، آقای بهشتی، آقای مهندس بازرگان، آقای دکتر سحابی، من، آقای موسوی اردبیلی، آقای طالقانی و افرادی مثل آقای باهنر بودند. افراد دیگری هم بودند که بطورکلی حضور داشتند، ولی عضو شورا نشده بودند. این شورا مرجع تصمیمگیریها شده بود و معمولاً موضوعی که به آنجا میرسید و برمیگشت، حتماً همان اجرا میشد.