خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی – انقلاب و پیروزی خاطره ای از ماه های اول زندان اوین به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی

خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی – انقلاب و پیروزی خاطره ای از ماه های اول زندان اوین به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • جمعه ۱ فروردین ۱۳۵۴

خاطره ای از ماه های اول زندان اوین به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیتاریخ: 1354 هجری شمسی      در همان ماههای اول ورود جمع ما به بند یک زندان اوین، یک اتفاق غیرمنتظره توجه همه را به خود جلب کرد. آن اتفاق تلاش جدی رژیم برای مذاکره با مخالفان و تقاضا از آنها برای همکاری بود. مسأله این بود که رژیم پس از ناامیدی از سرکوب مبارزان و بعد از مواجه شدن با فشار افکار عمومی جهان و مراکز حقوق بشری، به فکر افتاده بود که در شیوه سرکوب مخالفان تغییراتی بدهد و مشخصاً با سران گروهها و جریانهای مذهبی موثر در مبارزه، به مذاکره بنشیند و با دادن امتیازهای سطحی، از آنها امتیازهای اساسی بگیرد.      در این میان بروز انشعاب در سازمان مجاهدین خلق و نیز گسترش اختلاف در بین مذهبی‌ها و کمونیست‌ها در خارج از کشور و بدتر از همه تسلیم شدن بعضی از مبارزان به رژیم و لو دادن همسنگران و گروههای دیگر و خستگی بسیاری از مبارزان، شرایط مساعدی را برای رژیم بوجود آورده بود که به خیال خود با اتکاء به آنها می‌توانست، مذاکره با مخالفان را پیش ببرد.      با همین فکر بود که پس از انتقال ما به اوین به تدریج باب مذاکره را گشودند و با مطرح کردن خطر کمونیستها و منافقان و نشان دادن نمونه‌هائی از انحرافات آنها، از ما می‌خواستند که برای اصلاح مملکت از راههای دیگر وارد شویم.      اما ما با ذکر انحرافات و ضررهای رفتار استبدادی و وابستگی رژیم و کارهای ضداسلامی و ضدمنافع و مصالح کشور آنها، راه علاج را در اصلاح حکومت می‌دانستیم و با ارائه نمونه‌های فراوانی از مواضع ضدکمونیستی و ضدالحادی جریان روحانیت در ایران، ثابت می‌کردیم که روحانیت و مسلمانان براساس وظایف ذاتی و دینی خود هیچ وقت با گروهها و جریانهای الحادی موافق نبوده و امروز هم با دیدن نشانه‌های انحراف فکری و عملی منافقین، از آنها فاصله گرفته‌اند و البته تاکید می‌کردیم که این موضع ما ربطی به سیاست و خواست رژیم ندارد و ما چه در زندان باشیم و چه آزاد باشیم این وظیفه خود را انجام می‌دهیم و نظریه جدا شدن مسلمانان مبارزه در زندان از جمعِملحدان را دلیل صداقت خود می‌آوردیم و اضافه می‌کردیم که اگر رژیم بخواهد از آن اقدامات حق طلبانه ما سوء استفاده کند، نتیجه معکوس خواهد گرفت.      شاید تنها عامل جدیدی که به صحنه آمده بود امید بستن آنها به نگرانی ما از انحراف فکری و عملی جوانان مسلمان در جریان مبارزات مسلحانه و خانه‌های تیمی و ارتباطات خاص آنها بود و فکر می‌کردند ما برای تغییر این وضعیت ممکن است راهمان را عوض کنیم.      این مذاکرات در سطوح مختلف بین مدیریت ساواک و رژیم از یک طرف و جمع ما و دوستانمان از طرف دیگر، مدتی ادامه یافت و بارها تکرار شد. اما سرانجام آنها از نتیجه‌بخش بودن این رفتار مایوس شدند و تصمیم گرفتند بار دیگر برخوردهای خشن خود را تکرار نمایند و ما را از تکراراین وضع بترسانند.     یک شب به ما اعلان کردن که فردا صبح آماده انتقال از این زندان باشید و ما همگی وسائل‌مان را جمع کردیم و آماده انتقال شدیم در حالی که تفسیرهای گوناگون و گاه متضادی از برنامه آنان می‌کردیم.     به هر حال صبح روز مورد نظر، برخلاف موارد قبل که با احترام ما را از بند بیرون می‌بردند، این بار چشمهایمان را بستند و دست در دست مامورین به دفتر زندان بردند. آنجا فقط به ما گفتند: "چون شما نخواستید از رفتار دوستانه رژیم استفاده کنید، وضع به صورت سابق برگشته" و تاکید کردند: "اعلیحضرت که تمامی مذاکرات را زیر نظر داشتند، به این نتیجه رسیدند که شما سرسازش و همکاری ندارید و از این موقعیت که برای شما فراهم شده، به نفع اهداف ضدحکومتی بهره می‌گیرید به همین دلیل شما را به جای دیگر منتقل می‌کنیم تا حرفهای اساسی را در آنجا به شما بگوئیم". زندانبانان وقتی دیدند که ما، رفتارشان و تعبیر آنها از وضع قدیم و جدید زندان را به مسخره گرفته‌ایم و می‌خندیم، به نحوه نامطلوبی همه ما را در یک مینی‌بوس سوار کردند و دستهای هر دو نفر از ما که روی یک صندلی کنار هم بودیم با دستبند بهم بستند و حتی می‌خواستند به میله صندلی‌ها هم قفل کنند، که منصرف شدند. در طول مسیر، بی‌اعتنائی و مزاح‌ها و خنده‌های ما آنها را کلافه کرد، می‌دیدند که ما اعتنائی به این تهدیدها نداریم و البته شاید آنها انتظاری بیش از این هم، از ما نداشتند زیرا همه ما را بارها در موارد خاص در زندانهای انفرادی آزموده بودند و می‌دانستند که نداند که ما بیدی نیستیم که از این بادها بلرزیم. با این وضعیت رفتیم تا به شهربانی سابق و مرکز کمیته مشترک رسیدیم. منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری