حدیث دیگران
  • صفحه اصلی
  • حدیث دیگران
  • جانشین امام و خاطراتی که سانسور شد

جانشین امام و خاطراتی که سانسور شد

غلامعلی رجایی (مشاور رسانه ای شهردار تهران)

  • تهران
  • یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶
من این را به عنوان یک محقق کوچک عرض می‌کنم؛ خدمتی که آقای هاشمی به کشور و جامعه کرد و بعضی‌ها می‌خواهند این خدمت دیده نشود، ختم جنگ بود. هنوز هم آن کینه‌ها ادامه دارد و من نمی‌دانم چرا تمامی ندارد.

بنده یک گزارش مختصر بدهم خدمت شما و یک مژده برای اصحاب رسانه که خاطرات آیت‌الله هاشمی هشت سال مرتبط با امام و دفاع مقدس، مشحون از نکات بسیار بدیع و ناگفته درباره شخصیت ایشان، رهبری حضرت امام(ره) و فرماندهی آیت‌الله هاشمی در جنگ است. من این هشت جلد را به یک تیم تحقیق دادم و خط به خط این هشت جلد را بررسی کردند که انشاءالله جلد اول که ارتباط امام(ره) با آقای هاشمی رفسنجانی و حاج احمدآقاست، در اولین سالگرد عروج آیت‌الله هاشمی خدمت ارادتمندان ایشان و جامعه محققان تقدیم می‌شود. یک جلد دیگر نیز به فرماندهی جنگ ارتباط دارد. اما در این فرصت، نکاتی از این کتاب در حال تألیف را تقدیم می‌کنم. اول خاطره‌ای را عرض کنم. من با ایشان چهار تا مصاحبه داشتم که در کتاب «در آینه» منتشر شده است. ۳۴۰ سؤال را در  طول دو سال و طی چهار مصاحبه از ایشان پرسیدم. از ایشان سؤال کردم حاج آقا شما عمرتان دراز بوده، اگر خدا را ملاقات کنید به خدا عرض می‌کنید که منِ هاشمی در هشتاد و چند سال عمر  چه آوردم؟ کمی مکث کردند و گفتند فکر می‌کنم کار قرآن که از زندان شروع شد، اگر عمر من برکتی داشته باشد کار قرآن است که مهجور مانده است. گفتم دیگر چه چیزی؟ فرمودند ختم جنگ. پرسیدم ختم جنگ چرا؟ فرمودند من‌ با ختم جنگ جلوی کشته شدن ایرانیان را گرفتم. پرسیدم و جلوی کشته شدن عراقی‌ها را هم گرفتید؛ فرمودند بله عراقی‌ها بیشتر کشته می‌دادند. بعد فرمودند فلانی من اساسا از کشتار خوشم نمی‌آید. گفتم حتی اگر دشمن شما هم باشد خوش‌تان نمی‌آید. بعد گفتم با همین روحیه بود که به امام گفتید صادق قطب‌زاده اعدام نشود؟ گفتند روحیه من الان هم همین است واقعا وقتی احساس می‌کنم کسی که به زندان رفته و می‌ترسد، حالت بدی پیدا می‌کنم. فرقی هم نمی‌کند از کشتار خوشم نمی‌آید. فرمودند ختم جنگ برای من خیلی مهم بود، واقعا از کشته شدن عراقی‌ها هم ناراحت می‌شدم و دلم نمی‌خواست در سخنرانی‌هایم آمار تلفات آنها را بگویم ولی ناچار بودم و باید گزارش می‌دادم. جاهایی که در زندگی من این موضوع پیش آمد گفتم از جنگ بیزارم. یک بار آیت‌الله خامنه‌ای به من فرمودند شما از جریان جنگ قهرمان بیرون می‌آیید، من گفتم نمی‌خواهم قهرمان جنگ باشم، می‌خواهم قهرمان صلح باشم؛ روحیه من این بوده و هست.
من افتخار داشتم که خیلی در محضر ایشان بودم. خاطره دومی که خودشان فرمودند وقتی وضعیت حلبچه را دیدم گقتم به هر قیمتی هست باید جنگ را تمام کنم. می‌روم و امام را متقاعد می‌کنم. 
من این را به عنوان یک محقق کوچک عرض می‌کنم؛ خدمتی که آقای هاشمی به کشور و جامعه کرد و بعضی‌ها می‌خواهند این خدمت دیده نشود، ختم جنگ بود. هنوز هم آن کینه‌ها ادامه دارد و من نمی‌دانم چرا تمامی ندارد. در هفته سوم سال ۹1، وقتی من را دیدند، فرمودند من با امام(ره) صحبتی داشتم، ببین می‌توانی نوار آن صحبت را پیدا کنی. متأسفانه تا اخر این نوار در اختیار ایشان قرار نگرفت. فرمانده جنگ نوار ملاقات‌هایش را در اختیار نداشت. اما گفتم چرا یک عده می‌خواستند ایشان نباشند. سال ۹۲ مقاله‌ای نوشتم که «تاریخ‌سازی برادران مبارک باشد!!». 
حمید آخوندی که خدا رحمتشان کند، تهیه‌کننده بسیار موفقی بود و حاج آقا هم به ایشان علاقه داشت. وقتی می‌آمد سه ساعت ضبط می‌کرد و من نمی‌دانم سرنوشت این ضبط شده‌ها به کجا رسید. ایشان گزارشی در کتاب درد نوشته صادق کرمیان دادند و گفتند صرف اینکه خاطرات آقای هاشمی و چند نفر دیگر در این سریال بود، این سریال متوقف شد. ایشان همین گزارش را به آیت‌الله دادند و گفتند خاطرات شما در سریال بود، با همون روحیه‌ای که داشتند گفتند متوقف می‌شود. چرا باید خاطرات جانشین امام در جنگ سانسور شود و یک تهیه‌کننده نتواند بسازد. آقای هاشمی برای ادامه جنگ بسیار مشکل داشت. مشکل اول که تا آخر جنگ حل نشد اختلاف سپاه و ارتش بود. به مدد فیش‌هایی که دارم و عرض کردم هشت جلد کتاب را خط به خط خوانده‌ام، ایشان تا سال ۶۷ موفق نشد بین ارتش و سپاه ائتلاف به وجود بیاورد. 
ایشان رئیس مجلس شورای اسلامی بودند و امام ایشان را جانشین خود در فرماندهی جنگ کردند. در آن مقطع، سه برش باید بدهیم؛ برش اول اختلافات داخل سپاه و نماینده امام، اختلافات بین فرماندهی ارتش و عقیدتی سیاسی. اینها را من دست‌نویس از آیت‌الله هاشمی دارم که عرض می‌کنم. اختلافات بین فرماندهان ارتش و سپاه و اختلاف چهارم بین فرمانده سپاه و رئیس‌جمهور وقت که فیش‌اش را خواهم خواند. از طرفی اختلاف بین رئیس دولت وقت و رئیس‌جمهور. با این چهار مشکل کمرشکن چطور جنگ اداره شود.
در سال ۶۷ بحث ادغام ارتش و سپاه مطرح می‌شود، فرمودند عصر آقای صیاد شیرازی آمد طرحی برای ادغام ارتش و سپاه داشت، به نفع ارتش و راندن سپاه به کارهای انتظامی. این یک تلاطم است و شما ببینید چطور تا سال ۶۷ خودش را رسانده است. صفحه ۳۱۳ همین سال فرمودند آقای صیاد آمدند خواستند مأمور طرح سازمان نیروهای مسلح شود، گفتم لازم نیست، اگر طرح و نظری دارد بیاورد.
اختلافات داخلی ارتش؛ آقای صیاد شیرازی آمد، از سیاسی ایدئولوژی ارتش گله داشت. پیشنهاد تغییر در هر دو را داشت. قرار شد برای رسیدگی جلسه مشترکی گذاشته شود و هر دو حرف‌هایشان شنیده شود.
برش دوم اختلاف بین سپاه و دولت وقت: سال ۶۲، صفحه ۲۴۶، آقای محسن رضایی از اینکه آیت‌الله خامنه‌ای با بعضی از فرماندهان سپاه در مورد تعویض فرمانده سپاه صحبت کرده‌اند تلفنی گله کرد. ادامه این قضیه سال ۶۶ صفحه ۴۲۷، ساعت هفت صبح به دفتر آقای خامنه‌ای رفتم، در مورد ارتش و سپاه صحبت کردم، ایشان از من خواستند مسئولیت ارتش و سپاه را توأمان به عهده بگیرم؛ البته نظر من هم همین بود، چون ایشان با سپاه روابطشان به خوبی ارتش نیست و خوف این می‌رود که در جنگ تأثیر بگذارد اگر چنین نبود بهتر بود مسئولیت جنگ به عهده ایشان بود. پاسخ غیرمستقیم به اینکه غیر از مسأله‌ای که در وسط راه متوجه رهبری شد، امام روی این ملاحظه فرماندهی جنگ را به ایشان داد که آقای هاشمی به اندازه کافی درگیر مجلس و جامعه بود.
روحیه اعتدال ایشان در جنگ، سال ۶۷؛ آقای رضایی اطلاع دادند که دشمن در غرب تقریبا در همه جا به مرزها برگشته، اجازه عملیات انهدامی خواست، موافقت نکردم. گفتم من از کشتن بدم می‌آید. گفتم دشمن که پشت مرزهاست شما چه کار دارید.
در یک مقطع دیگر شدت اختلاف نیروی مسلح و سپاه، آقای رضایی و اقای صیاد شیرازی که به استعفای آقای رضایی می‌کشد. شاید دیگران آن را ندانند. نقش آقای هاشمی را نگاه کنید. آقای محسن رضایی بعد از جلسه به من گفت می‌خواهد نامه‌ای به امام بنویسد و از مشکلات داخل سپاه و عدم هماهنگی با رئیس‌جمهوری و دکتر روحانی و ارتش بگوید و استعفا بدهد. او را نهی کردم و گفتم امام نمی‌پذیرد و برای خودش هم خوب نیست. در ادامه آقای رضایی کار خودش را می‌کند، استعفای خود را به امام(ره) می‌فرستد و امام نمی‌پذیرد. احمدآقا به آقای هاشمی خبر می‌دهد که امام نپذیرفت و تصور امام این است که اینها حرکت سیاسی دارند. در ادامه جالب است آقای رضایی به آقای هاشمی پیشنهاد می‌کند، من استعفا می‌دهم، به من درجه امیری ارتش بدهید تا امکانات ارتش را در اختیار بگیرم تا ارتشی‌ها خیال نکنند که از تعصب سپاهی استفاده کردم و از امکانات ارتش به نفع سپاه استفاده کردم. آقای هاشمی می‌گویند که من اشکالات این طرح را گفتم‌ و قانع نشد. در یک جای دیگر آقای صیاد شیرازی نقش آقای رضایی را ایفا می‌کند و پیشنهاد می‌دهد که ارتش و سپاه را متحد کنید و من فرمانده بشوم و آقای رضایی جانشین من بشوند، پیداست که این طرح هم پذیرفته نمی‌شود. ببینید ماه به ماه این قضیه پیش می‌رود.
نکته دیگری که می‌خواهم بگویم، دوستان خاطرات سال ۶۶ را ببینید، یک نواری در قرارگاه خاتم پیدا شده است که ریز مکالمات آقای هاشمی و فرماندهان سپاه آمده است. کار به جایی رسیده بود که آقای هاشمی بهترین خدمتی که کرد ختم جنگ بود. بنده مسئول تبلیغات قرارگاه خاتم بودم، باور کنید طرح‌هایی که در استادیوم صدهزار نفری آزادی می‌دادند باور کنید، نصف‌شان نمی‌آمدند. یک عده می‌رفتند بهداری، یک عده تبلیغات و ... رزمنده خیلی کم بود و این واقع‌گرایی آقای هاشمی بود که انگشت گذاشتند روی پایان و تشخیص دادند که باید این مسأله را تمام کنند. با شجاعت هم به امام(ره) گفتند کار خودتان است، کار را باید خودتان تمام کنید.
یک نکته‌ای را بگویم، هرچه به ایشان هم گفتم نگفتند؛ ولی من از کسانی پرسیدم که الان معذور از گفتن نامشان هستم.  ایشان به امام می‌گویند شما قطعنامه را نپذیرید، من می‌پذیرم. شما فرمانده هستید من جانشین شما هستم. بگویید مرا بگیرند و محاکمه کنند. امام جمله‌ای گفتند که ایشان به من گفتند آقای رجایی من نمی‌خواهم به شما بگویم. ‌به هر حال ایشان هر حرفی را به ما نمی‌گفتند. من از مقاماتی که آنجا بودند در آن جلسه سؤال کردم، گفتند امام جمله تلخی را گفتند که اگر می‌توانستم الان بگویم همان تأیید حرف‌های آقای ظریف می‌شد که آقای هاشمی خودش را هزینه کرد و با امام تعارف نکرد و امام هم اهل تعارف نبود. 
خلاصه کلام که امام فرموده بودند من خودم می‌پذیرم. آقای هاشمی خودش را بر اساس واقع‌گرایی سپر کرد. خودشان به من گفتند که آقای شمعخانی از همه عاقل‌تر بود، از سال ۶۲ به من گفت ببین آقای هاشمی این جنگ برنده ندارد. 
دوستان مستحضر هستند که آخر جنگ توان نظامی عراق دو برابر شد درحالی که جمعیتش نصف ما بود. زدن هواپیمای مسافربری ما و زدن نفتکش‌ها و حملات شیمیایی اصلا کشور را قفل کرده بود. خداوند روح ایشان را با پیامبر محشور کند که خدمتی بزرگ به جامعه ایران کردند و جایی این قضیه را تمام کردند و به سمت قطعنامه‌ای بردند که خود امام فرمودند تصمیم جمعی بود، تصمیم آقای هاشمی نبود. فرموند جمعی تصمیم گرفتند همه هم متدین هستند و صادق. ولی سهم آقای هاشمی در این قضیه محفوظ است و مسأله دیگر اینکه صدام به کویت رفت رمزگشایی نشد و ایشان هم چون خیلی فنی صحبت می‌کردند در پرده صحبت کردند که این بلایی که به ما وارد شد و بعد صدام چگونه گرفتار شد و بعد به چه شکلی برداشته شد. امیدواریم یک روزی این نقش کاملا شناخته شود و ایران و ایرانی بفهمد چه شخصیت هوشمندی را از دست داده است. من به عنوان کسی که تاریخ خوانده‌ام می‌گویم شاید ایران تا چهار پنج دهه دیگر چنین شخصیت علمی را نداشته باشد همان‌طور که دیگر امام را هم نداریم. ولی دست خدا بسته نیست امیدواریم برکاتش بر ملت و خاندان هاشمی و ایران جاری باشد.
 

منبع: از دفاع تا رفاه