خرداد 1357 جلسات او با آیات طالقانی، منتظری و لاهوتی درباره وضعیت کشور در زندان برگزار میشد. شهریور 1357 جمعیت زیادی را که برای نماز عید فطر به تپههای قیطریه رفته بودند، در تلویزیون زندان دید و شگفتزده شد. تلویزیون حاصل باز شدن فضای زندان بود. عید فطر 13 شهریور بود. چهار روز بعد واقعه میدان شهدا رخ داد. هنگام هر دو واقعه به نفع مذهبیون زندان بود و تحلیلهای آنها را نسبت به چپها برتری میداد. مهر 1357 در زندان بود که خبر رفتن امام خمینی(ره) از نجف به پاریس را شنید. آبان 1357 آیات طالقانی و منتظری از زندان آزاد شدند. همانجا شورای 5نفره امور مبارزه با حضور او، بهشتی، باهنر، مطهری و موسوی اردبیلی تشکیل شد. آذر 1357 10 روز پیش از پایان محکومیت با عفو از زندان آزاد شد.
بهمن 1357 در تشکیل کمیته استقبال از امام(ره) مشارکت داشت. 8 بهمن 1357 به همراه اعضای شورای انقلاب در دانشگاه تهران تحصن کردند. این تحصن جواب داد و در نهایت بختیار مجبور به باز کردن فرودگاه برای ورود امام شد. 12بهمن 1357 مراسم استقبال از امام برگزار شد و امام وارد تهران شد و یک قدم به سقوط دولت بختیار نزدیک شدند. بهدلیل تعدد مسئولیتها هاشمی دو روز بعد برای نخستین بار چند دقیقه امام را دید. 15بهمن 1357 حکم امام برای نخستوزیری مهدی بازرگان را او خواند. هاشمی در پایان مراسم یک جلد قرآن به مهندس بازرگان هدیه کرد. 22بهمن 1357 پیروزی انقلاب اسلامی با این پیام از رادیو رنگ واقعیت گرفت: «توجه بفرمایید! توجه بفرمایید! اینجا تهران است. صدای راستین ملت ایران. این صدای انقلاب است.»
بهمن 1357 به دستور امام به همراه شهید مطهری در تلویزیون حاضر شد و سخنرانی کرد. این سخنرانی تصادفی بود. او برای انتقال پیام امام در صداوسیما بود و او را به برنامه زنده برده بودند. 29بهمن 1357 با یاسر عرفات دیدار کرد. او نخستین مهمان خارجی انقلابیون بود. 29بهمن 1357 حزب جمهوری اسلامی با محوریت بهشتی، هاشمی، خامنه ای، باهنر و موسوی اردبیلی اعلام موجودیت کرد. هاشمی خودش امام را راضی به فعالیت حزبی روحانیون کرده بود. پیش از آن امام مخالف کار حزبی بود و گفته بود نمیتواند یک سازمان را تأیید کند درحالیکه از ادوار بعدیاش خبر ندارد.
دی 1357 با حکم امام در کمیته نفت عضو شد و به مناطق نفتی جنوب کشور سفر کرد. این کمیته برای هدایت جریان سوخت ایجاد شده بود. اعتصاب نفت باید ادامه پیدا میکرد اما امام با این کمیته میخواست مردم دچار بیسوختی و مشکل نشوند. آذر 1357 شورای انقلاب با دستور امام(ره) با حضور همان پنج نفر، هاشمی، مطهری، باهنر، بازرگان و بهشتی تشکیل شد. بعدتر و بهتدریج سیدعلی خامنه ای، مهدی بازرگان، یدالله سحابی و آیت الله طالقانی به شورا اضافه شدند. 5 نفر اول از امام حکم گرفتند و بقیه با تصویب اعضای شورا عضو شدند. آذر 1357 تظاهراتهای عاشورا و تاسوعای حسینی با مشارکت او برنامهریزی شد. تظاهرات با وجود تهدید به قتل عام برگزار شد. روز عاشورا در میدان آزادی سخنرانی کرد.
فروردین 1358 همراه با هیأتی از شورای انقلاب در کردستان حاضر شد. کردستان محل ناآرامی هایی بود که برخی گروه ها ایجاد کرده بودند. آیت الله طالقانی سرپرست هیأت بود و پیشنهاد کرد شورایی انتخابی استان را اداره کند. اما آنها که رأی نیاورده بودند دست به تصرف شهر به شهر کردستان زدند و برخوردهای بعدی پیش آمد. 4اردیبهشت 1358 عبدالسلام جلود به تهران آمده بود. او مرد شماره دوی لیبی بعد از قذافی بود. هاشمی و چند مسئول دیگر بعد از امام با او دیدار کردند. 12 اردیبهشت 1358 او سخنران مراسمی بود که در حضور امام برای بزرگداشت شهادت شهید مطهری گرفته شد. در آن از گروههای چپ انتقاد و از آزادی به وجود آمده در انقلاب دفاع کرد. «یک احتمالی بدهید که تشخیص نیروهای انقلابی هم خالی از مصلحت نبود. میتوانیم نتیجه بگیریم که این باعث شد ما مصالحی را از دست دادیم اما اگر این نبود شاید اصل انقلاب آسیب میدید. شما آن طرف قضیه را هم درنظر بگیرید که اگر این تعصبات، هیجانات و کارهایی که نیروهای انقلابی میکردند نبود، حضور داشتند و جلوی جریانات انحرافی میایستادند، اگر نبود همان چیزی که مطلوب غربیها بود، اتفاق میافتاد.»
4 خرداد 1358 گروه فرقان 25روز بعد از ترور شهید مطهری و یک روز بعد از یک سخنرانی پرشور ضدآمریکایی دست به ترور او زد؛ تروری که با نذر امام برای زنده ماندن او همراه شد. امام فرمود: «هاشمی زنده است چون نهضت زنده است ». 26تیر 1358 به درخواست شورای انقلاب در معاونت وزارت کشور حاضر شد. این مسئولیت حاصل خواست شورا و دولت موقت برای ایجاد وحدت و استفاده از اعضای شورا در دولت بود. او معاون هاشم صباغیان در وزارت کشور شد. آبان 1358 از 5 آبان به سفر حج رفت اما بعد از آنکه خبر گروگانگیری در سفارت را و ادامه پیداکردن آن و استعفای دولت موقت را شنید، به ایران بازگشت. 22 آبان 1358 با حکم امام و بعد از ادغام شورای انقلاب و دولت موقت سرپرست وزارت کشور شد.
10و 11آذر 1358 رفراندوم قانون اساسی را با مسئولیتی که در وزارت کشور داشت، برگزار کرد. آذر 1358 بعد از اختلاف های پیش آمده بین آیت الله شریعتمداری و جمهوری اسلامی، ناآرامیهای ایجاد شده، دیدار امام با آیت الله و فیصله پیدانکردن قضیه، هاشمی و مهدوی کنی اصرار کردند با آیت الله شریعتمداری دیدار کنند. از او خواستند در ازای برخی کارها مردم را به آرامش دعوت کند اما بیانیه او که قصد داشت در صداوسیما پخش کند، باعث ناامیدی هاشمی و دیگران شد. دی 1358 برای کاندیداشدن آیت الله بهشتی برای ریاستجمهوری تلاش کرد اما موفق نشد امام(ره) را راضی کند. او به همراه سیدعلی خامنه ای به دیدار امام در قم رفته بودند که او را راضی کنند اما تلاش آنها بیفایده بود. بعد از مخالفت با نامزد شدن جلال الدین فارسی، حسن حبیبی نامزد حزب جمهوری اسلامی شد. تلاش هاشمی و دیگر اعضای حزب جمهوری اسلامی برای مقابله با بنیصدر فاصله رئیسجمهور بعدی با آنها را بیشتر کرد و به اختلافات دامن زد. 5 بهمن 1358 به عنوان سرپرست وزارت کشور انتخابات ریاستجمهوری را برگزار کرد. 6 بهمن 1358 نتایج آرا را اعلام و ابوالحسن بنی صدر را به عنوان رئیس جمهور اعلام کرد.
بهمن 1358 همراه با بهشتی، باهنر، خامنه ای و موسوی اردبیلی نامه ای دردمندانه به امام نوشتند. در آن از رفتارهای صورت گرفته نسبت به روحانیون، تبلیغ غیرمنصفانه جریان رقیب و انتساب آنها به امام در تقابل با روحانیون گلایه کردند. 5اسفند 1358 از سرپرستی وزارت کشور استعفا کرد که در انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کند. اسفند 1358 با نامزد شدن اکبر هاشمی تخریبها علیه او شدت گرفت؛ تخریبهایی که او را فئودال و سرمایهدار و... میخواند. او به تخریبها پاسخ داد. گروهی برای تخریب او به روستایش رفته بودند که نشان بدهند فئودال است اما عکسهایشان را از آنجایی که تبلیغ زندگی روستایی برای خانواده هاشمی بود، منتشر نکردند.
24اسفند 1358 انتخابات مجلس برگزار شد و در نهایت حزب جمهوری اسلامی در انتخابات پیروز شد. بعد از نماز مغرب نشسته بودم و کارها را انجام میدادم. زنگ خانه را زدند. کسی پشت افاف گفت نامهای از آقای ناطق نوری آوردهایم. پاسداران یک یا دو نفر بودند که آموزشدیده نبودند. بعد از شهادت شهید مطهری برای ما پاسدار گذاشته بودند. تا آن موقع نداشتیم. گفتم بیایند تو. به اتاق مهمانی رفتم و روی مبل نشستم. وقتی وارد شد روبهروی من نشست. پا شد نامهای را که در دست داشت، به من بدهد. من به حالت لم نشسته بودم. او جلوی من ایستاد. درحالیکه نامه را به من میداد دیدم با دست دیگر اسلحه را از زیرپیراهنش کشید. نامه و اسلحه را دیدم. دستم را دراز کردم و مچش را گرفتم. نمیتوانست به اسلحه فرمان بدهد. از جا بلند شدم و با هم درگیر شدیم. او میخواست دستش را رها کند و من اجازه نمیدادم. رفیقش از بیرون دیده بود داریم کلنجار میرویم. سه نفر بودند. یکی بیرون سوار بر موتور بود و یکی در حیاط ایستاده بود. وقتی دید به داخل آمد و از همانجا تیری شلیک کرد که من افتادم ولی اسلحه نفر اول در دست من بود. از سروصدا خانواده من فهمیدند که در مهمانخانه دعواست. خانم از در دیگری وارد شد و خودش را با چادر روی من انداخت. برای آنها که میخواستند تیر خلاص بزنند، مشکل بود. تیر اول کمی ریه مرا پاره کرد. تیر دوم را از زیر دست خانم من زده بودند. مقداری از بینی و صورتم را زخم کرد. خیال کردند به مغز من شلیک کردهاند. هر دو فرار کردند و اسلحه در دست من ماند.